این که یک روز صبح که من از اندرون از در نارنجستان بیرون میآمدم و شاه دم در منتظر من بود احوال امینهاقدس را از من پرسید. گفتم او از دردهایی مینالید که به نظر من چندان مهم و قابل نگرانی نیست. شاه با اضطراب گفت حال چشمان او چطور است؟ گفتم اعلیحضرتا تا به حال کسی از این بابت به من چیزی نگفته است.
شاه که این را شنید آغا بهرام خواجهباشی امینهاقدس را صدا کرد و به تندی بلکه با خشم و غضب به او عتاب و به من اشاره نمود که همراه آغابهرام بروم. من به بالین امینهاقدس رفتم و خانم این دفعه دیگر چشمان خود را به من نشان داد و بدون تردید سؤالات مرا جواب گفت.
زنان مسلمان عادةً همه در مقابل اطبای فرنگی همین حال را دارند. یکی از ایشان وقتی که به اصرار شوهر خود که اروپا را دیده بود و فرانسه هم حرف میزد مجبور شد که برای معالجه با من ملاقات کند در پشت پردهای قرار گرفت تا من و او هیچکدام همدیگر را نبینیم. اشکال عمده کار در نشان دادن صورت است. زنی که چشمانی دلفریب دارد در نشان دادن آنها اشکالی نمیبیند اما دیدن دهان و سایر اجزاء صورت او آسان نیست. غالباً تصورشان این است که طبیب از گرفتن نبض میتواند به هر دردی که دارند پی ببرد و این وهم را اطبای قدیمی در مغز ایشان فرو کردهاند.
۸ فوریه = ۱۷ جمادیالثانیه
در حرمهای خصوصی شاه دو تن زن خارجی مقیماند اولی که روزی مرا برای ناخوشی مختصری که داشت نزد خود خواند اصلا اهل قسمت فرانسوی سویس است. این زن که در وینه پرستار بچههای منشی سفارت ایران شده با او به طهران آمده و امروز تحمل این زندگانی محدود و محصور بر او سخت ناگوار میآید، دیگری دختر خانمی فرانسوی است که برعکس از زندگانی خود به حدی راضی است که با وجود اصرار اقوامی که به بردن او آمده بودند حاضر به ترک ایران نشده. این دو زن کاملاً مثل زنان ایرانی در حرم مقید زندگی میکنند و هروقت هم بیرون بیایند با چادر و روبند است.