سرگذشت اباطیلی که این دفتر را انباشته خود بهترین
مصرف روزگار صاحبان قلم است. روزگاری بیرنگ و بو. سرگذشتی
خالی از حماسه و شور براز بطالت و رفع تکلیف، دستها کوتاه و
صفی پراکنده که نه صف است و نه در پراکندگیاش اختلاف دعوایی
نهفته، جزایری تكتك و بیرابطه. در میان دریایی از بیخبری و
و یك دستی و گرچه هر که را خیالی در سر و گیرم که قصدی بحق
اما برگردان کار هر کدام در حد نالهای یکی از قلم کوه سینایی
ساخته و سالهاست به جستجوی قیسی در آن حدود میپلکد دیگری
همرنگ جماعت شده-چرا که قلم را اسب و علیق پنداشته. دیگری از
آن نردبانی، ساخته دیگری یوغ رذالت را بر گردن نهاده، دیگری در
تبعید بسر میبرد، دیگری بدور بین قلم تا سر دماغ را بیشتر نمیبیند
دیگری پائین تنه را صحنۀ اصلی حوادت روزگار کتبی خود کرده
دیگری قلم را غلاف کرده و شمشیر را از روبسته و در صف عمله شیطان
در آمده. و اما صف جوانان بیاعتنا به اینهمه پیران و پیشکسوتان در
دنیای کوچک خود در جا میزند. همچو محبوسی که صبح تا شب
راه میرود اما همان در اتاق سه در چهار زندان تا دست کم قدرت
رفتار را فراموش نکند، و من راقم که بیدعویترینایشان است
از زور واژه ناخوانا ماندگار خانه است - سخن از گلایه نیست. که طرف
لایق نیست. و «طرف» همانها که این روزگار را ساختهاند
روزگاری که در آن نیازی صاحب قلم نیست! اما بهر صورت صاحب
قلم هنوز زنده است و بر کناره این رود غفن نالهاش را سر میدهد که
میبیند و مضمون این ناله درد دلی با خوانندهای تا مبادا چشم و
کوشش هیاهوی این رود -این ظواهر بزك كرده ـ بفریبد. و
مبادا عقل و هوشش بکرنای سیل این اخبار و مطبوعات رسمی -
آشفته شود، و باین قصد تا بداند که بر گذر این سیل آبادیها بوده
است و زیر جل این ظاهرسازیها و رسمیتها هنوز چیزی از حیات
باقیست. وزیر این بزک، پوستی-وزیر این پوست خونی در رگ و
پیها یا ریشهای در جستجوی رمقی در خاك. گرچه پوست پژمرده
است چرا که ضخامت قشر بزك هوای سالم را از آن دور نگهداشته و
برگه:3MaqaalehDigar.pdf/۶
ظاهر
این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
فریادی از سرچاه
