برگه:مسافر.pdf/۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
––
 

چراغ روشن بود

و چای میخوردند


« - چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهائی

-چقدر هم تنها

-خیال می‌کنم

دچار آن رگ پنهان رنگها هستی

-دچار یعنی

- عاشق

-و فکر کن که چه تنهاست

اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد

- چه فکر نازک غمناکی

- و غم موازی دست دعای سبز گیاه است

و غم اشاره‌ی محوی به نقص وحدت اشیاست

- خوشا بحال گیاهان که عاشق نورند

و دست منبسط نور روی شانه‌ی آنهاست

- نه، وصل ممکن نیست

همیشه فاصله‌ای هست

اگرچه منحنی آب بالش خوبی است

برای خواب دلاویز جسم نیلوفر

همیشه فاصله‌ای هست

دچار باید بود

و گرنه زمزمه‌ی ظلمت میان دو جسم

حرام خواهد شد

و عشق