این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
––
چراغ روشن بود
و چای میخوردند
« - چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهائی
-چقدر هم تنها
-خیال میکنم
دچار آن رگ پنهان رنگها هستی
-دچار یعنی
- عاشق
-و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
- چه فکر نازک غمناکی
- و غم موازی دست دعای سبز گیاه است
و غم اشارهی محوی به نقص وحدت اشیاست
- خوشا بحال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانهی آنهاست
- نه، وصل ممکن نیست
همیشه فاصلهای هست
اگرچه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دلاویز جسم نیلوفر
همیشه فاصلهای هست
دچار باید بود
و گرنه زمزمهی ظلمت میان دو جسم
حرام خواهد شد
و عشق