این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
––
سفر به محتوی اهتزاز غیبت تاک است
و عشق
صدای فاصلههاست
صدای فاصلههائی که
- غرق ابهامند
- نه
صدای فاصلههائی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ میشوند کدر
همیشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانیههاست
و او و ثانیهها میروند آن طرف روز
و او و ثانیهها روی نور میخوابند
و او و ثانیهها بهترین کتاب جهان را
بآب میبخشند
و خوب میدانند
که هیچ ماهی هرگز
به حل مسئلهی رودخانه قادر نیست
و نیمه شبها، با زورق قدیمی اشراق
در آبهای بدایت روانه میگردند
و تا طلایهی اعجاب پیش میرانند
- هوای حرف تو آدم را
عبور میدهد از متن قصههای قدیمی
و در عروق چنین لحن
چه خون تازهی محزونی است»
حیاط روشن بود