برگه:علویه‌خانم و ولنگاری.pdf/۶۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۶۶
ولنگاری

پستان آنها هلق‌هلق شیر مینوشیدند. مردم همه از نژاد آرین، با کله‌های بریانتین‌زده، آراسته به کلیهٔ فضایل و خصایل اخلاقی، مثل کبک دری میخرامیدند. جوانان گردن گلابی نازک نارنجی بتفریح مشغول بودند. نه بیمی در میان بود و نه امیدی، نه آرزوئی نه احتیاجی. فقط پدران آنها هوس کرده بودند بماه و ستاره‌ها مسافرت بکنند اما همینکه بماه رفتند دیدند نه آب است و نه آبادانی و نه گلبانگ مسلمانی، همه‌اش شن متحرک بود که اگر یکدقیقه توقف میکردند آنها را تغذیه مینمود. از ستاره‌های دیگر هم آمدند به چاق‌سلامتی زمین، ولی هواپیمای آنها میان زمین و آسمان آتش گرفت. از طرف دیگر آسمان‌پیمای زمینی‌ها که رفت بستاره‌ها با موجوداتش منجمد شد. از اینجهت مردمان روی زمین بکلی از مسافرت میان سیارات چشم پوشیدند و قهر کردند.

حالا ببینیم چطور آنها احتیاج نداشتند. همه کار مردم حتی طهارتشان را هم ماشین انجام میداد. صبح هنوز چشم از خواب ناز باز نکرده بودند که ماشینهای خودکار بالای سر هر کسی یک دوری من و سلوی گذاشته بود، که عبارت بود از یک بلدرچین بریان‌شده که در شیر برنج خوابانیده شده بود و یک نان دوالکه هم بغلش چسبیده بود. ظهر و شب هم ماشینها وظیفه اداری خود را انجام میدادند. باقی روز را مردم بعیش و عشرت میگذرانیدند. مغازه‌های دنگال انباشته از هر گونه متاع، بی فروشنده و صندوقدار، در تحت اختیار مشتریان محترم گذاشته شده بود و جوانان با پول نداریشان اجناس خیلی گرانبها میخریدند و بمعشوقه‌هایشان تقدیم میکردند. مردم بدون پول بزندگی ادامه داده و خیلی راضی