برگه:علویه‌خانم و ولنگاری.pdf/۴۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۴۵
علویه‌خانم

مییایی آقاموچولم گول میزنی؟ پنجا فوج سیلاخوری هم ابنهٔ تو رو نمیخوابونه، نصب‌شب تو اطاق ما چه‌کار داشتی؟ نگو که بودبود میکرده. بخیالت همه مثه تو هسن؟ من پسون بکونش میکنم، چاک دهنشو جر میدم که بمن افترای ناحق بزنه. — تا حالا کسی نتونسه بمن بگه بالای چشمت ابروس، تو خودت به ننه‌گلابتون گفته بودی: «نه صیغه میشم نه عقدی، جنده میشم به نقدی». فاسق هر چارواداری میشی، دروغی میگی صیغه‌اش هستم. اونوخت من سید وامونده، که دیشب از زور پادرد نمیتونسم از جام جم بخورم، میگی تو گاری مرادعلی بودم، حوالت رو میدم بحضرت رضا، همینطور که تو منو میلرزونی حضرت عباس تنتو بلرزونه.

صاحب‌سلطان: «– خوب، خوب کمتر جانماز آب بکش، زنیکه بی‌چشم‌ورو هنوز دو قورت و نیمش باقیس! بخیالش خبر ندارم، حالا نذار بگم. خوبه که همه میدونن با این زنیکه عصمت‌سادات طبق میزنی، آقاموچولم بچه‌خوشگلته، اینا رو اسباب دست کردی تا مردا رو بهوای اونا رو خودت بکشی، وگرنه دک‌وپزت را الاغ به‌بینه رم میکنه، (اشاره کرد بزینت و طلعت) این دو تا بچه‌ها تخم مول هسن، بغل هر چارواداری میخوابی، اونوخت میخوایی، شوورم رو از دسم دربیاری. ننه‌گلابتون کجاس؟ آهای! ننه‌گلابتون! من بتو چی گفته بودم؟ میخوام روبرو کنم.

لنگه‌کفش خودش را درآورد، ولی دو نفر از تماشاچیان جلو دستش را گرفتند. ننه‌گلابتون در ایوان کاروانسرا برای ننه‌حبیب قسم میخورد و هفت قدم رو بحضرت عباس میرفت که انگشتر عقیق او را ندزدیده، ولی در همین موقع یوزباشی که رگهای