چه میدانی؟ حتی او را ندیدهای. یعنی وقتی تو بدنیا آمدی جا برای او تنگ شد. تو فقط پدرت را دیدهای. و چه خوب هم دیده ای. و اولیترین کسی که چیزها ازو در تن داشته باشی. و در ذهن. و راستی از پدر در تو چهها هست؟ در این شک نیست که هست. اما مگر تو عکس برگردان یک پدری؟ ترکیب مغز و خون و شباهت صورت و اخلاق و آن تندخوئیها و آن زودجوشی و آن کلهخریها همه بجای خود. تو اگر هم اینطور نبودی جور دیگر بودی. عین شباهت پدری دیگر با فرزندی دیگر. اما بگو ببینم بازای بشریت چه در تو هست که در پدرت نبود یا چهها در او بود که در تو نیست؟ وجوه تشابه را رها کن. وجوه امتیاز را ببین. اگر همه تشابه میبود که لازم نبود تو از مادر بزایی. پدرت بجای تو هشتاد سال پیش از مادری دیگر زاده بود. عبث که نیست این دوام خلقت و این تکرار تولدها. هر تولدی دنیایی است. عین ستارهای. تو ورای پدرت زادهای. او زاد و مرد. ستارهاش از آسمان افتاد. اما تو هنوز نمردهای. و ستارهات هنوز کورسو میزند. درست است که از پدر چیزها در تو است ولی ببینم آیا تو فقط گوری هستی برای پدری؟ یادت هست که این گور پدر جای دیگر است و تو خود سنگش را دادی کندند و برادرت به کنجکاوی یا بقصد تبرک یا به لمس نزدیکتری از مرگ و آخرت و آن عوالم دیگر... پیش از پدر رفت تویش خوابید و زمزمه
برگه:سنگی بر گوری.pdf/۸۲
ظاهر