برگه:سنگی بر گوری.pdf/۸۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۸۰ / سنگی بر گوری
 

و ببین که بحث فقط بر سر دوام خودخواهی تو است. این تویی که الان هست و باید پس از شصت هفتاد سال بمیرد که چهل و چند سالش را گذرانده و به این مرگ راضی نیست. این بوته که نه باری می‌دهد نه گلی بر سر دارد و فقط ریشه‌ای دارد در خاکی. و گمان کرده است که بهیچ بادی از جا نمی‌جنبد. خیلی ساله. این تو می‌خواهد خودش را در تن فرزندش یا فرزندانش شما کند و شصت سال دیگر یا پنجاه سال دیگر – یا نه – چهل سال دیگر. بپاید. و بعد یک بوتهٔ دیگر و یکی دیگر... و حالا بوته‌ها. و کمی نزدیک‌تر برود و کمی نزدیک‌تر بخاک مرطوب کناره‌اش. و اینک آب. و بعد درختی و ریشه‌ای قرص و سری بفلک... مگر نه اینکه سلسله نسب‌ها را شجره‌نامه می‌گویند و بشکل درخت می‌کشند؟... می‌بینی که همین‌ها است. و آنوقت تازه که چه؟ مگر نمی‌بینی که حوزهٔ وجودی تو حوزهٔ سیل‌ها است و زلزله‌ها؟ و ریشه برکن و نیستی‌آور. و سال دیگر بر نطع گستردهٔ سیل جسد هزاران آدمیزاد شناور است. چه رسد به درخت‌ها. و در آن سفر دیدی که دهکده‌ها درست همچون لانه‌های زنبور بودند لگدمال شده و دریده. و لاشهٔ درخت‌ها همچون چوب جارویی که بچه‌ای به جستجوی زنبورها به لانه فرو کرده؟... و اصلا از این شاعر بازیها درگذر. ببین سه نسل که گذشت چه چیزی از وجود جد و امجد در تن نوه و نبیره می‌ماند؟ مگر تو خودت، از جدت