سال اول ازدواجمان به این گذشت که چطور جلوگیری کنیم؛ و حیف است که به این زودی دست و بالمان بندشود خیال سفر در دنبالش و از این حرفها… و بعد هم زندگی اجاره نشینی و دیگر معاذیر. از سال سوم بود که قضیه جدی شد. من هنوز ککم هم نمیگزید و پیش از بچه خیلی چیزهای دیگر در کله داشتم. اما زنم پاپی میشد. این بود که راه افتادیم. و بعد که اولین اخطار آمد – با اولین رؤیت میکروسکوپی – مدتی تأسف اینرا خوردیم که چرا در آن دو سال آنهمه تنمان لرزیده و آنهمه دست به عصا راه رفتهایم و عالم شهوات را در پوششی از ترس لمس کردهایم؛ و با زائدهای از دستورهای جلوگیری. و تأسف که تمام شد باز راه افتادیم. ورقههای آزمایش و گلبول شماری و تعداد حضرات و عکس سینه و اینکه چرا کم خونی و چرا فضای تنفسیات تنگ است و دیگر ماجراها... و از این دکتر به آن دکتر و از این آزمایشگاه به دیگری. و تهران بس نبود، آبادان و شیراز. آخر عبدالحسین شیخ طبیب شرکت
برگه:سنگی بر گوری.pdf/۳۵
ظاهر