پرش به محتوا

برگه:سنگی بر گوری.pdf/۳۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۵
 

نفت بود و در آبادان خرش می‌رفت و شیراز هم با مریضخانه‌اش تازگی‌ها وسیلهٔ جدیدی برای پز دادن گیر آورده بود یعنی دکان جدیدی بغل دستگاه حافظ و سعدی برای جلب مشتری. و بعد:

–راستی فلان دکتر متخصص تازه از آمریکا آمده. برویم ببینیم چه می‌گوید.

یا: –روزنامهٔ دیروز را دیدی؟ چیزی داشت راجع به لوله‌های تخمدان…

و راستی نکند تو هم عیب و علتی داشته باشی؟ آخر می‌دانی، لولهٔ تخمدان دقیق‌تر از آن‌هاست که بشود همین‌جوری دربارهٔ صحت و سقمش رأی داد. من و تو چه می‌دانیم؟ شاید… و جر و منجر – باز یک هفته که: واه! کدام احمقی جرأت می‌کند… و از این حرفها… ولی عاقبت خودش فهمید که لولهٔ تخمدان را نمی‌شود یک دستی گرفت. بعد هم اولین اما که گذاشته شد دیگر کار از کار گذشته. چون پای خانواده هم در کار است و پای دیگران هم. که مبادا بنشینند و بولنگند که بله عیب از زن فلانی است… این جوریها بود که زنم راضی شد و اصلاً باید گرفتار بود و دید که آدم چه براحتی تن به هر وسوسه‌ای می‌دهد؛ و دنیای ذهنش به هر امایی چطور از اساس خراب می‌شود. عین یک برج کبریتی. به هر صورت راه افتادیم.

طبیب متخصص پیر بود و شخصیت قصابها را داشت. با دکانی به همان کثافت. و دخترکی جوان به عنوان وردست. خیلی