برگه:رباعیات خیام.pdf/۱۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  از آتش اینطایفه جز دودی نیست وز هیچکسم امید بهبودی نیست  
  دستی که ز دست چرخ بر سر دارم در دامن هر که میزنم سودی نیست  


  آن ماه که گفتی ملکِ رحمانست ای یار اگر نگه کنی شیطانست  
  روئی که چون آتش بزمستان خوش کرد امروز چو پوستین بتابستانست  


  اندر همه دشت خاوران سنگی نیست کش با من و روزگار من جنگی نیست  
  در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست کز دست غمت نشسته دلتنگی نیست  
آمد بجهان