واحد دارند و در وضعی بسر میبرند که میشمارم:
۱- روشنفکر ایرانی وارث بهآموزیهای صدر مشروطه است یعنی وارث آموزشهای روشنفکران قرون ۱۸ و ۱۹ متروپل که اگر در حوزه ممالک مستعمره دار پذیرفته بود، در حوزه ممالک مستعمره نمیتوانست و نمیتواند پذیرفته باشد. تا روشنفکر ایرانی متوجه نشود که در یک حوزه استعماری اولین آموزش او باید وضع گرفتن در مقابل استعمار، باشد اثری بر وجود او مترتب نیست.
۲- و درست به همین دلیل است که روشنفکر ایرانی هنوز از جمع خلایق بریده است. دستی به مردم. ندارد و ناچار خود او هم در بند مردم نیست. به مسائلی میاندیشد که محلی نیست؛ وارداتی است و تا روشنفکر ایرانی با مسائل محلی محیط بومی خود آشنا نشود و گشاینده مشکلات بومی نشود وضع از همین قرار است که هست.
۳- روشنفکر ایرانی میخواهد عین سرمشقهای اصلی روشنفکری ابزار دموکراسی باشد؛ اما به دلایل پیش در محیطی بسر میبرد که در آن از دموکراسی خبری نیست. محیطی که در غیاب جماعت کثیر خوانندگان و اثر پذیرندگان از روشنفکری، دست بالا او را به عمله دستگاه سانسور حکومتی بدل میکند. این وضع نیز همچنان باقی خواهد بود تا وقتی که روشنفکر بداند در یک حوزه استعماری جای او در رابطه میان حکومت و مردم کجا است.
۴- به این ترتیب روشنفکر ایرانی هنوز یک آدم بیریشه است و ناچار طفیلی. است و حکومتها نیز به ازای حقی که از او