بود و به همین دلیل توسعه مییافت و از طرف دیگر هر نهضت فکری و ایمانی دیگر را میکوبید (و ضعفش در این بود و علت شکستش نیز). پس یعنی هم با هرگونه نظم حکومتی مخالف بود و هم با هرگونه نظم فکری غیر از آنچه خود تبلیغ میکرد. و به جای این هردو، نظم فکری واحدی را تبلیغ میکرد که به استالین پرستی معروف شد و حتی با کمونیسم و سوسیالیسم رابطهای نداشت. حزب توده با سیدضیاء و حزب «اراده ملی» مبارزه کرد، و به جا با حزب «ایران» نیز- و تا آنجا که وادارشان کرد به شرکت در حکومت ائتلافی قوام با انشعابیها و نیروی سوم نیز مبارزه کرد که از سوسیالیسم منهای مسکو تبلیغ میکردند - نابجا - و جزء این نظمهای فکری که حزب توده نابجا با آن از در مخالفت درآمد مجموعه جبهه ملی بود که حرکت عظیم ضداستعماری دوران خود را رهبری میکرد و حزب توده را به انزوا افکند و دستش را از جماعت برید. نظم فکری دیگری که آن حزب رد میکرد روحانیت بود؛ و این چنین بود که در حضور حزب توده هیچ نظم فکری دیگری نتوانست چنان قوام و دوامی بیابد که وقتی خود آن حزب از معرکه خارج شد، بتواند نوعی جانشین باشد. و این چنین بود که روشنفکران به طناب خود در چاه رفتند و به جایایشان نظامیها بردند که اکنون هفده سالی است بر مسند، هر کارند، و حتی ناظر بر اعمال آن دسته کثیر از روشنفکرانند که به نظارت سانسور به میان گود رفتهاند. اما چه آن در چاه رفتهها و چه این به میان گود رفتهها، چه آنها که معرف حداقل روشنفکریاند و چه آنها که حداکثرش را بیان میکنند، مشخصاتی