برگه:در خدمت و خیانت روشنفکران (جلد دوم).pdf/۲۲۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

بوده که پس از شنیدن مقدماتی که ذی المقدمه‌اش مثل روز روشن بوده از دهانم در رفته است که:

«خوب چرا معطلید اسمش را بگذارید جامعه سوسیالیستها؛ شترسواری که دولا دولا نمی‌شود... »

و از این اباطیل... اما من با همه این‌ها مرتب کجدار و مریز کرده‌ام و از این همکاری گریخته‌ام و چنین که بر می‌آید بعد از این هم خواهم گریخت و نه به این علت که روزگاری سیاست را بوسیده‌ام؛ چرا که من از آن جور آدم‌ها نیستم که خیال می‌کنند مرغ یك یا دارد و حرف مردیکی است و از این مثل‌های احمقانه. هیچ معلوم نیست که روزی روزگاری شرایطی برای شرکت مجدد من در سیاست فراهم نشود. ولی از آن شرایط فعلا که خبری نیست یا من در چنان شرایطی یا در چنان حالی نیستم. و خوشتر دارم که به جملهٔ اخیر بیشتر تکیه کنم چون حق مطلب این است که شرکت آدمی مثل من در سیاست که از ۲۲ تا ۳۲ طول کشید امری حساب کرده و سنجیده و نخبه نبود. آنطوری که تو داری می‌کنی روزی بود و روزگاری و جوانیی مدد میداد و ناراحتی‌ها مفری می‌خواستند و کتاب‌ها وعده‌ها می‌دادند و جماعت عجب کششی داشت و ناچار تو کوشش می‌کردی تا در آن کوره گدازان جمع بسوزی یا قوام بیایی و به هر صورت خودت را فراموش کنی و زمختی و جوانی را به دست خراط تجربه روزگار بسپاری و این گریز فعلی من از سیاست شاید بیشتر به این علت باشد که دیگر آن روزگار طی شده است و آن جوانی گذشته شاید اگر مرا باز به صورت جوان بیست ساله‌ای توی اجتماعی با همان اوضاع ول کنند عین همان کار‌هایی را بکنم که یکبار کرده‌ام و حتماً چنین است. غرضم این است که بدانی هیچ پشیمانیی در کار نیست و در چنین صورتی حتماً تو هم تصدیق می‌کنی که غلط کرده است آنکه گفته «عمر دو بایست در این روزگار والخ... » برای ما همین یکبارش هم زیادی بوده. شکر. با این نمایشات تکرارشونده تهوع‌آور اما انصاف باید داد که سیاست و حزب بازی برای من این خاصیت را داشته است که اصلاً نفهمیدم جوانی کی آمد و کی رفت؟ این شیرین‌ترین و در عین حال غم انگیز‌ترین سنین عمر غم انگیزترین بخصوص در این خراب شده.

حضرت شیرازی بدان و آگاه باش که وقتی آدمی برای شروع به کاری در زمینه سیاست شروع به چون و چرا کرد پیداست که این کاره نیست و بهتر است