و تمدن والخ.... «ملکی» مثل هر معلم دیگری در وجود طرف مکالمه خود همان صورت متحجر جوانی را میبیند که روزگاری شاگرد او بود. و آن وقت جوانها هم همه که اینجور نیستند. جوان ۲۰-۳۰ سالهای که جویای حق است و ضمناً جویای نام میآید و در محضر «ملکی» لمسی از حق میکند و سپس لمسی از واقعیت و سپس هر دود واقعهای - یک زندان یا یک توقیف - یا خبر نان و آب و احساس اینکه زیر بال حرف ملکی به ضیاع و عقاری نمیتوان رسید و سپس فرار و حکومت هم که روشنفکر را چه گران میخرد! این جوری است که سه چهار نسل روشنفکران مملکت جوانی خود را در محضر «ملکی» گذراندهاند. پیش از سالهای جوانی حرف او را در نمییابند و پس از دریافتن واقعیتهای زمانه آن وقت از درک حرفهای او سرباز میزنند و به این طریق بارها دیدهام که «ملکی» مصداق آن شعر شده است که کس نیاموخت علم تیر از من و الخ... در این از بس با جوانها نشستن حسنی هم هست؛ و آن اینکه بسختی میشود گفت «ملکی پیر شده است. در حدود هفتاد سالگی اکنون چشمش دارد لنگی میکند اما هنوز همان کله تاس و براق و همان قامت بلند و همان طمأنینه در رفتار و همان خروش و، فریاد و در بحث همان پرهیز از شلختگی را دارد اما در این از بس با جوانها نشستن، عیبی هم هست؛ و آن اینکه «ملکی» گاهی خود را به دست جوانها داده؛ و گوش خود را و اراده خود را. نشسته خانه – مرجع امری که نیست یا صاحب مجلهای یا، حزبی خانه نشین است - که جوانی میرسد؛ یا دوسه تا با هم. و ملکی متوجه نیست که این سلام جوانی