و نه به تسلیم از مقابل صف غارتگران به سکوت گریخته با اینهمه رفت و آمدم با او متناوب بوده است. نه. دائم. زیاد که به هم نزدیک میشویم مثل این است که همدیگر را دفع میکنیم و زیاد که از هم دور ماندیم آن کشش از نو میآید. به علت ارتدکسی او؟ یا تکروی من؟ نمیدانم. اما بیست سال است که اینطور است. و این آخریها بیشتر هم. شده اوایل امر که جوان بودم -و همه پذیرش و تصدیق– دفع کمتر بود اما حالا که از جوانی دارم میگذرم و مثلاً گمان میکنم که این علی آباد هم شهر شده است، گاهی اختلاف نظرهای تند داریم یکیش قضیه اسرائیل و چنگ و ناخنی که از زیر پنجول گربههای آن ولایت درآمد که ما به هدایت ملکی روزگاری در کیبوتص»هایش جانشینی برای «کلخوز» یافته بودیم دیگر توجهی است که من به روحانیت یافتهام به عنوان جای پایی برای مطالعه در مشخصات سیاست اجتماعی که در آن بسر میبریم. ملکی به من میگوید تو «آخوند شدهای» یا میگوید «تو آنارشیست هستی» و از این قبیل. و وقتی دورنه به دست او است ونه به دست من – و فرصت طرح اختلاف نظرها نیست - و رابطه همه ما را با خلق بریدهاند ناچار اختلاف نظرها حل نشده میماند و به دوری میانجامد یادم است یک بار سر قضیۀ شورش جوانهای آمستردام بحثمان شد. من درآمدم که تازه اول عشق است. و چه بهتر! بلایی را که تا دیروز همین جوانها سر اهالی اندونزی در میآوردند حالا سر اهل ولایت خودشان در میآورند و از این قبیل... که ملکی سخت برآشفت که آنارشیست و الخ... » و همان دفاع همیشگی از اروپا
برگه:در خدمت و خیانت روشنفکران (جلد دوم).pdf/۲۰۲
ظاهر