برگه:در خدمت و خیانت روشنفکران (جلد دوم).pdf/۱۷۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

کدام سرچشمه قدرت آب می‌خورد - و پس ازش می‌شود ترسید یا نه، و زیر سایه‌اش به نان و آبی می‌توان رسید یا نه؛ خوب می‌گوییم این یک برداشت عوامانه استاما مبادا این برداشت عوامانه شعار روشنفکران هم شده باشد؟! مبادا‌ایشان نیز گمان کرده باشند که قدرت فقط در عالم فعل و عمل و امر و نهی است! مبادا دنیای دیگری که دنیای بالقوه و امکان و آینده و‌ایده‌آل است، در چشم روشنفکران نیز بی‌اعتبار شده باشد چرا که به این، اعتبار ملکی البته که شکست خورده است. بیهوده نبود که دادستان ارتش در آن محاکمه گفت:

-آقای ملکی! دیگر به وجود شما احتیاجی نیست!

در چنین وضعی، راستی که دیگر چه احتیاجی به ملکی هست؟ حالا که امارک را تقسیم کرده‌ایم و به زنان حق رأی داده‌ایم و مملکت عین بهشت برین است و همه نوع آزادی وجود دارد و حقوق ملت از «نفت» به حد اکمل استیفا شده است و استعمار هفت کفن پوسانده دیگر چه احتیاجی به کسی هست تا مدام درگوش خلق بخواند که حضرات دارند برایتان بوق را از سرگشادش می‌زنند!

چندی پس از محاکمه، در یکی از محافل روشنفکران مدعو بودم. شبی به لقمه نانی و گپی. یکی از حضار که روزگاری در جوانی سری پرشور داشته و توده‌ای بوده و داستان‌ها… و حالا دنبال نان و آب حتی خواندن را فراموش کرده درآمد که:

- چرا ملکی آبروی خود را برد؟

پرسیدم مگر چه کرد؟ گفت: