ولی با همان پای برهنه ای که هنوز قاچقاچ است و معلوم است که پارسال از صحرا آمده اند و قبلا شتر چران بود مو زندگیش در بادیه میگذشته حالا ،رانندگی یاد گرفته پشت یک کادیلاک، یک شورلت ، مینشیند و آنچنان پزمینهد که اصلا خود امریکائی هم بگردش نمیرسد ( شما که با این چیزها آشنا هستید و شب و روز هم میبینیدشان ! ) خیال میکند مال خودش است و نمیداند که تاکجا کلاه سرش گذاشته اند (۱)
این پزهای ما " جز تمدن مصرفی " است.
به شما بگویم که " تمدن مصرفی " از " وحشیگری بدتر است! آری که فقط در مصرف متمدن میشود ، وحشی از او مترقی تر است. چرا؟ برای اینکه وحشی، شانس متمدن شدن از طریق
۱- درست مثل داستان ژنرال گیوم است، این مرد که با بانش
رفته بودند آفریقا، آنوقتها این شیشه رنگی ها تازه درآمده
بود و اینها از فرانسه با خودشان برده بودند به آنجا . مثلا
در شب عروسی فلان رئیس قبیله ، یک دسته از آنها را عرضه
میکردند به خان با عروسش یا مادر عروس یا داماد و آنها هم
چشم هایشان خیره میشد! او در عوض ، فقط ـ بلی فقط ـ
یک کله گوسفند مرینوس میگرفت !تازه آنها خوشحال هم بودند
که " عجب موفقیتی بدست آورده اند (باز همت مرا تماشاکن!
۸۴