پرش به محتوا

برگه:خودآگاهی و استحمار.pdf/۳۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

سیاسی بودن ، یعنی احساس کردن این که آدم ، در چه مرحله از تقدیر تاریخی و اجتماعی جامعه اش قرار دارد ؟ چه وابستگی به جامعه دارد، و سرنوشت حاکم بر او و جامعه اش و وابستگی متقابل او و مردمش " چی" هاست و خود را در مقابل آن، در مقابل جمع احساس کردن و خود را در جمع و وابسته به جمع حس کردن ، و جدا نکردن، و در قبال جمع ، مسئولیت های خویش را یافتن، و برای هدایت، رهبری، نجات ، و حرکت جمع ، مسئولیت یک " رائد " را یک " پیشاهنگ" را برخود یافتن حس کردن، این بمعنای مسئولیت دوم آدمی است : روشنفکر "بودن با " متعصب بودن، هر دو کلمه یکی هستند.

محک

بنابر این دو تا "آگاهی " است یکی " خود آگاهی " و دیگری "آگاهی اجتماعی " - " آگاهی اجتماعی" بهمان معنایی که آلان میگویم. اکنون به یک مسئله اساسی میرسیم و آن اینستکه دیگر ملاک روشن است. دشمن من بعنوان یک فرد انسانی دشمن ما بعنوان یک جامعه بشری، یا یک جامعه ملی ، یا یک جامعه اعتقادی، یا یک طبقه - فرق نمیکند در هر بعد و برشی که تلقی شود یکسان است_ کسی یا عاملی است که "آگاهی اولی" و "آگاهی ثانوی" را از من میگیرد ، ولو در ازاء آن ۳۴