برگه:خودآگاهی و استحمار.pdf/۲۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

ناز پرورده تنعم

همچنین بود. او یک شاهزاده بود که در یک قفس طلایی که برایش درست کرده بودند، "زنده بود". همه چیز درآخورش ریخته بودند، همه چیز به او داده بودند، همه چیز، امروز"اقدام"ش فرق نکرده، فقط "نوع"ش فرق کرده است، همه چیز! یک جنگلی درست کرده بودند و دور و برش را شکار ریخته بودند که ایشان هروقت می‌آیند، شکار آماده داشته باشند! در جای دیگری استخرهای هفت رنگ، در هر استخری یک نیلوفر به رنگ مخصوص، باغها، تالارها، ارکسترها، رقاصه‌ها ، ...... هر چه که یک انسان در آرزویش هست در آن کاخ فراهم آمده بود. یک روز از قفس بیرون آمد، یک مرده دید.

-این چیست؟

-این سرنوشت آدمی است.

-یعنی من هم؟

-آری!

-مردن چیست؟

-مردن حالتی است که در پایان عمر، هرکسی را، فرامی‌گیرد.

-و بعد چگونه می‌شود؟