برگه:خودآگاهی و استحمار.pdf/۲۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

بیرون است، متوجه این چیزهایی که به او لذت می‌دهد، و به طرف آنها کشیده می‌شود. بعد می‌بینیم که خود "من" اين "من" که از جنس خداست، از آن بالاها آمده پائین، در سطح لجن، مثل کرم، از لاشه‌ای به شعف آمده! و بعد این من که یک "وجود پیوسته" است، تکه تکه شده، هر تکه‌ای در چنگالی، دامی، لذت کثیفی، هوس پوچی، ایده‌آل مبتذلی! و سر جمع اینها: همه چیز را فدا کردن، عزیزترین چیزها را برای به دست آوردن پلیدترین و کثیف ترین چیزها.

تکان

نمی خواهم نصحیت اخلاقی کنم، مثل "انسان" است، انسان، که دارد قربانی می‌شود، و هر روز که می‌گذرد، ارزشهای انسانی قربانی‌تر می‌شود، بزرگترین ارزشهای انسانی که انسان با آن شروع می‌شود همان نفی است، همان "عصیان" است، که بتواند بگوید: نه. حضرت آدم هم با این شروع شد. گفتند که از این میوه نخور، خورد و بعد آدم شد، انسان شد، به زمین آمد. اگر نه، یک فرشته بی‌مصرفی می‌شد همینجا. بعد یکی دیگر "آدم" میشد ، او می‌بایست پیش پای او به سجده می‌افتاد ، ولی خودش عصیانی کرد و خودش "آدم" شد!