برگه:خودآگاهی و استحمار.pdf/۱۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

متنفر می‌شویم! آدم کم‌کم متوجه اینجور چیزها می‌شود، متوجه مسائل بیرون. لذت از آنکه مثلا درِ خانه‌اش جوریست که در آن محله هیچ کس درِ خانه‌اش مثل آن نیست. یک پارچه‌ای گیرش آمده که فقط یک قواره بوده و اتفاقا هم او سربزنگاه رسیده و اگر یک کمی دیر رسیده بود، دیگر از دست رفته بود و آن وقت یک چنین پارچه‌ای ممکن بود گیر یک نفر دیگر بیفتد. آنوقت در مجلس جشن یا .... عوض اینکه این بپوشد، او می‌پوشد آن وقت چه حسرتی، چه بدبختی‌ای بود؟! و بعد لذتها و حسرتها، نفرتها و توطئه‌ها، وبعد مقدمه چینی‌ها، و بعد همه چیز را که نمی‌دانیم قیمتش در انسانی چیست، به سادگی قربانی به دست آوردن کثیف‌ترین چیزها کردن! و بعد این آدمی که سرافراز است، سرش از مجموعه این گنبد وجود بیرون آمده و تا خدا سرکشیده، این آدم ، می‌بینیم برای احتمال یک رتبه، یک نمره، یک درجه، وحتی "یک خیال"، به حدی ذلیل می‌شود که سگ، استعداد ذلت او را ندارد، که در بی‌شرمی و بدبختی نیز، انسان استعدادی ماوراء همه موجودات دارد. گاه آدمی را می‌بیند که می‌خواهد از خوشحالی سکته کند، درون خانه‌اش می‌چرخد و به قول معروف با خودش "می‌شنگد". چرا؟