گراور بعضی شاهزادگان در مهمانی اتابک از ناصرالدینشاه
دستخط در صدر عریضه: رکنالدوله حاکم است، جواب عریضهاش را هم با تلگراف دادیم دیگر جوابی ندارد که دادهشود.
تأهل من در سفر سوم ناصرالدینشاه بفرنگ در ۱۳۰۶ قمری، پدرم ملازم خدمت بود در لندن اجازه زیارت بیتالله گرفت و مشرف شد. در غیبت ایشان دختر بزرگ نیرالملک عمو که معقودهٔ من بود از خانه پدری که روبروی خانه ماست بخانه ما آمد (۱۳۰۷)
اولاد اول ما دختری بود، باسم مرحومهٔ همشیره زیبنده نامیدمش. دندان دیر درآورد به یکبارگی پنجاه و پنج روز مریض بود و درگذشت در نتیجه عقاید زنانه چیزها شنیدم، همه جگرخراش و بروی خود نیاوردم. دلخوشی ما به این بچه بود. موجبات گله بسیار دارم اما از مادر و خواهر حتی برادر چه گله، در شهریار مزرعه داشتیم. سرپرستی آن مثل همه کارهای شخصی پدرم با من بود چند روزی به زرکان رفتم و برگشتم، بچه همانطور گرفتار بود و حالا قریب دو سال داشت. بدرب اطاق دایه رفتم، نگاهی بمن کرد و من نگاهی باو هیچوقت فراموش نمیکنم، از بچهٔ دو ساله آن نگاه را تصور نمیکردم، نمیدانم چه درد دل میخواست بکند. در آن مدت ریاضت سخت کشیدم که پنجاه و پنج روز طول کشید. حال پنجاه سال میگذرد گوئی دیروز بود.
اطفال قبل از قدرت بر تکلم در مکتب طبیعت مشغول آموختنند، آنچه میبینند تقلید میکنند و آنچه میشنوند بخاطر میسپارند، ما بر حسب عادت روی زمین غذا میخوریم، بچه را کنار سفره مینشاندند، منزل خدمتگار زیراطاق بود مشت بزمین میزدیم میآمدند، آن طفل هم به تقلید مشت بزمین میزد، پس از فوت او و یک چله و نیم ریاضت، خوابی دیدم و از اثر آن ریاضت دانستم. اواخر تابستان بود فقط به معلم خودم جناب قندهاری گفتم؛ گفت بکسی مگو هر کس را معراجی است در بیداری یا در خواب و این خواب معراج تو است.