فکر دیگر خواهند کرد و کردهاند، با امینالدوله در مذاکره هستند خواهد آمد مرا میشناسد، خواهد گفت مخبرالدوله چرا کار نکرد. من علل را میگویم و استفاده کند، عرض کردم این دقایق را کی میفهمد، فرمودند اگر یکنفر در چین پیدا شود مرا نصدیق کند کافی است، بهتر از آن است که بگویند از شاه مأیوس شد استعفا کرد.
در جزو نوشتجات پدرم کتابتی است که ظاهرا ملکم خان نوشته است، طرز عبارت از او است، بعض آن یاد میشود: «اشخاص تاسف دارند که شما پیر شدهاید ولی تاسف من در آن است که شما خسته شدهاید ، قلوبی که بغیرت و تعصب سرشته باشند پیری ندارند، پیری این نوع قلوب در خستگی و مایوسی است و دولت ایران بلاشک ناخوش خطرناک است و خستگی مثل شما طبیب، دلیل نهایت خطر است ، شما اولین شخص ایرانی هستید که باعتبار سن و کفایت ذاتی و سابقه دولتخواهی میتوانید بیان حقیقت نمائید. الی آخر» افسوس که همه اینها شد و ثمر نبخشید، اشخاص امور را سطحی می بینند و حکومت میکنند ، وقتی میرزا حسن خان بپدرم گفته بود تا پا روی این قالبچه نگذاری مطلب بر تو روشن نمیشود. از دوجانب قالیچه را از زیر پا میکشند، چندی به تزلزل میگذرد.
خارجه بدخواه، داخله بدراه | پشه چو پر شد بزند پیل را |
صاحب اختیار مأمور شد قول استعفا از ایشان بگیرد، با اکراه عملی قبول استعفا کردند. امینالدوله در این وقت از پیشکاری آذربایجان آمده بود. گمان پدرم این بود که امینالدوله با ایشان شوری خواهد کرد و دست بدست خواهد داد. امینالدوله آمد، فرمانفرما ، حکیم الملک و بصیرالسلطنه دورش را گرفتند و گیجش کردند و معلوم شد امینالدوله آن نبود که انتظار میرفت، بقول مشیرالدوله میرزا محسن خان، که دوستی فوقالعاده با امینالدوله داشت، امینالدوله چهل سال از زیر پرده با ما راه میرفت. برای خواندن دستخط صدارت امینالدوله به تخت مرمر دعوت کرده بودند، در رفتن پدرم از من رأی خواست، عرض کردم امینالدوله شیفته فرمانفرما شد و از شما هم بازدید نکرد، کجا بروید. نرفتند ، مخبر الملک ، اخوی حسینقلی خان، را فرستادند.
روز بروز بر پریشانی میافزاید، شیخ سیفالدین غالبا نزد پدرم میآمد و از گزارشات محبت میکرد، در روزهای آخر پس از شنیدن سخنان شیخ بی اختیار برخاسته بودند و گفته بودند خداوندا حالا که بهبودی برای این مملکت مقدور نیست. مرگ کجا است ، اگر چنانکه مظنون پدرم بود ، امینالدوله گفته بود مخبرالدوله چه شد که کار نکرد و دست بدست هم میدادند بلاشبهه کارها بهتر میشد و کار امینالدوله هم بآن رسوائی نمیکشید.
روز ۱۱ صفر ۱۳۱۵ پدرم بصاحبقرانیه رفت ، باتفاق امینالدوله شرفیاب شده بودند و شرحی در خرابی اوضاع و تقویت امینالدوله بعرض رسانیده، امینالدوله ایشان را با خودش به الهیه میبرد و شب را میمانند. تا زمانیکه امینالدوله ارباب رجوع را راه می اندازد محسن خان در خدمت ایشان بوده است، ظاهرا لیمونادی میخواهند میاورند ،شب بعد از گزارشات محبت میکردند ، در ضمن صحت فرمودند محسن شیشه لیموناد را جلوی خودم باز کرد، من از این فرمایش توی فکر رفتم.
روز ۱۳ صفر قولنج کردند و روز جمعه ۱۵ صفر ۱۳۱۵ نزدیک ظهر برحمت ایزدی پیوستند . یک دو ساعت کانه آرام گرفته، لباس پوشیدند و بعادت همیشه روی تشک نشستند، وقتی چشم گشودند باطراف نظری انداختند ، فرمودند الحمدلله الهی شکر، چیزی نگذشت حالشان منقلب شد ، عمر نیرالملک و من در اطاق بودیم ، هیچ کس را زحمت ندادیم تشریفات نخواستیم ، جنازه را از منزل به تکیه خودمان سرقبر رضاقلی خان که نزدیک منزل است در خیابان اسلامبول حالیه بردیم، درجلوخان امینالدوله میگذشت پیاده شد و مشایعت کرد، تاریخهای مختلف در فوت ایشان گفته شد، حسانالعجم که آمد مخبرالدوله ز دنیا سوی علییین جذبه العاقبه لأمتقین طلوعی مخبرالدوله بفردوسی آمد. در شعر سید بقاهر دو مصراع تاریخ است .
یگانه معطی آفیان مخبرالدوله | براه دوست عطاکردجان ز قلب سلیم |
روز شنبه ختم در منزل گذارده شد، چپر چیباشی از دوستان پدرم بختم آمد ، ظاهرا بینشان