برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۱۱۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
خاطرات و خطرات
۱۰۳
 

احکامش را مینویسم و نزد او میفرستم. اینها هم که هستند قدرت ندارند که سوای فرمایشات شما کاری بکنند، وزیر علوم یعنی وزیرداخله.

مخبرالدوله؛ عریضهٔ شما را دیدم . آفرین بر خدمات شما و زحمات شما، بر پدر مردم مفسد لعنت، نان و نمک دولت انشاءالله نوکرهای خائن را بگیرد، فردا خیلی صبح زود بیائید در خانه، خداوند انشاء الله شما را برای من نگاه دارد.

این سه دستخط کافی است برای آنکه زمینه بدست بیاید، روز بروز بر آشفتگی می افزاید، و از امیدواری میکاهد وحرف در شهر بسیار است.

شبی در صحبت بپدرم عرض کردم مردم ریزه‌خوانی میکنند که مخبرالدوله چرا سست می جنبد، فرمودند یازده عنوان یادداشت کرده‌ام که با شاه حرف بزنم، همه برمیگردد روی اینکه نمی‌فهمی و شاه بتصورش عقل اول است، دهن‌بین است و بی‌رأی، عرض کردم استعفا بفرمائید، فرمودند شصت سال از پرتو ناصرالدین‌شاه زندگی کردیم، حالا پسرش آمده است میخواهد شاه باشد، اگر من رسما استعفا کنم مردم از شاه مأیوس میشوند، چرا باقدام من باشد من خودم را بکسالت زده‌ام.