برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۴۵۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۲۱
۴۵۸  ایدل آندم که خراب از می گلگون باشی بی زر و گنج بصد حشمت قارون باشی  ۴۳۶
  در مقامی که صدارت بفقیران بخشند چشم دارم که بجاه از همه افزون باشی  
  در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن[۱] شرط اوّل قدم آنست که مجنون باشی  
  نقطهٔ عشق نمودم بتو هان سهو مکُن ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی  
  کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی ره ز که پرسی چکنی چون باشی  
  تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای ور خود از تخمهٔ[۲] جمشید و فریدون باشی  
  ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان چند و چند از غم ایّام جگرخون باشی  
  حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر اینست  
  هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی  
۴۵۹  زین خوش رقم که بر گل رخسار میکشی خط بر صحیفهٔ گُل و گلزار میکشی  ۴۷۱
  اشک حرم نشین نهانخانهٔ مرا زانسوی هفت پرده[۳] ببازار میکشی  
  کاهل روی چو باد صبا را ببوی زلف هر دم بقید سلسله در کار میکشی  
  هر دم بیاد آن لب میگون و چشم مست از خلوتم بخانهٔ خمّار میکشی  
  1. م: بجان،
  2. بعضی نسخ: گوهر،
  3. یعنی هفت طبقهٔ پردهای چشم، رجوع شود برای تعداد و اسامی آنها بغیاث اللّغات در عنوان «هفت پردهٔ چشم» و بهار عجم در عنوان «هفت طبقه»