این برگ همسنجی شدهاست.
۲۶۵
۳۸۴ | میسوزم از فراقت روی از جفا بگردان | هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان | ۳۹۷ | |||
مه جلوه مینماید بر سبز خنگ گردون | تا او بسر درآید بر رخش پا بگردان | |||||
مرغول را برافشان[۱] یعنی برغم سنبل | گرد چمن بخوری همچون صبا بگردان | |||||
یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست | در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان | |||||
ای نور چشم مستان در عین انتظارم | چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان | |||||
دوران همینویسد بر عارضش خطی خوش | یا رب نوشتهٔ بد از یار ما بگردان | |||||
حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست | ||||||
گر نیستت رضائی حکم قضا بگردان |
۳۸۵ | یا رب آن آهوی مشکین بختن بازرسان | وان سهی سرو خرامان بچمن بازرسان | ۳۹۱ | |||
دل آزردهٔ ما را بنسیمی بنواز | یعنی آن جان ز تن رفته بتن بازرسان | |||||
ماه و خورشید بمنزل چو بامر تو رسند | یار مهروی مرا نیز بمن بازرسان | |||||
دیدها در طلب لعل یمانی خون شد | یا رب آن کوکب رخشان بیمن بازرسان | |||||
برو ای طایر میمون همایونآثار[۲] | پیش عنقا سخن زاغ و زغن بازرسان |