برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۳۷۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۴۱
  گدای میکده‌ام لیک وقت مستی بین که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم  
  مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی چرا ملامت رند شرابخواره کنم  
  بتخت گل بنشانم بتی چو سلطانی ز سنبل و سمنش ساز طوق و یاره کنم  
  ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ  
  ببانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم  
۳۵۱  حاشا که من بموسم گل ترک می کنم من لاف عقل میزنم این کار کی کنم  ۳۳۹
  مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم  
  از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت یکچند نیز خدمت معشوق و می کنم  
  کی بود در زمانه وفا جام می بیار تا من حکایت جم و کاووس کی کنم  
  از نامهٔ سیاه نترسم که روز حشر با فیض لطف او صد ازین نامه طی کنم  
  کو پیک صبح تا گِلِهای شب فراق با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم  
  این جان عاریت که بحافظ سپرد[۱] دوست  
  روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم  
  1. چنین است در جمیع نسخ خطّی از قدیم و جدید که من بدست دارم، بعضی نسخ چاپی: سپرده.