برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۳۷۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۲۴۲
۳۵۲  روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم در لباس فقر کار اهل دولت میکنم  ۳۳۴
  تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش‌خرام[۱] در کمینم و انتظار وقت فرصت میکنم  
  واعظ[۲] ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن در حضورش نیز میگویم نه غیبت میکنم  
  با صبا افتان و خیزان میروم تا کوی دوست وز رفیقان ره استمداد همّت میکنم  
  خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش ازین لطفها کردی بتا تخفیف زحمت میکنم  
  زلف دلبر دام راه و غمزه‌اش تیر بلاست یاد دار ایدل که چندینت نصیحت میکنم  
  دیدهٔ بدبین بپوشان ای کریم عیب‌پوش زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم  
  حافظم در مجلسی دردی‌کشم در محفلی  
  بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم  
۳۵۳  من ترک عشق[۳] شاهد و ساغر نمیکنم صد‌بار توبه کردم و دیگر نمیکنم  ۳۲۹
  باغ بهشت و سایهٔ طوبیّ و قصر و حور[۴] با خاک کوی دوست برابر نمیکنم  
  تلقین و درس[۵] اهل نظر یک اشارتست گفتم کنایتی و مکرّر نمیکنم  
  1. چنین است در اغلب نسخ، خ تا کی از دستم برآید تیر تدبیر مراد، بعضی نسخ: تا که (بجای تا کی).
  2. خ: ناصح.
  3. چنین است در خ، بعضی نسخ: عشق و شاهد و ساغر، بعضی دیگر: عشق بازی و ساغر.
  4. چنین است در خ م، بعضی نسخ: قصر حور.
  5. چنین است در خ نخ ل، بعضی نسخ: تلقین درس.