این برگ همسنجی شدهاست.
۱۲۱
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد | قصهٔ ماست که در هر سر بازار بماند | |||||
هر می لعل کزان دست بلورین ستدیم | آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند | |||||
جز دل من کز ازل تا بابد عاشق رفت | جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند | |||||
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس | شیوهٔ تو نشدش حاصل و بیمار بماند | |||||
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر | یادگاری که درین گنبد دوّار بماند | |||||
داشتم دلقی و صد عیب مرا میپوشید | خرقه رهن می و مطرب شد و زنّار بماند | |||||
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد | که حدیثش همهجا در در و دیوار بماند | |||||
بتماشاگه زلفش دل حافظ روزی | ||||||
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند |
۱۷۹ | رسید مژده که ایّام غم نخواهد ماند | چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند | ۱۲۹ | |||
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم | رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند | |||||
چو پرده دار بشمشیر میزند همه را | کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند | |||||
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بدست | چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند | |||||
سرود مجلس جمشید گفتهاند این بود | که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند |