ارفاق کرد ،هر روز قیمت کالا ها را بالانبرد « اینها را از زبان آنها نشنیدم .ولی بارها شنیدم که میگویند » :آقای فلان چرا به زیارت نمیری؟ چرا روضه خوانی نمی کنی؟» یکروز یکی میگفت :مگر بشفاعت ائمه اطهار احتیاج نداری؟
اساس بدبختی ما اینهاست .ما خوابیده بودیم و نمی فهمیدیم .خدا به آقای کسروی عمر دهد که اینها را میگوید .
♣♣♣♣♣
از این سخنان علی و جعفر و باقر به خشم آمده اند .چون حرفهای او تمام می شود جعفر با یک لحن توهین آمیز می گوید :مگر اینها را تنها او می گوید... دیگران هیچ نمیدانستند ؟
از این حرف علی به خشم آمده میگوید :عجب جوان لجبازی هستی .نمیدانم خودت را بنافهمیدن زده ای یا ما را نافهم می پنداری ،این حرفهای را دیگران می دانستند ؟ اگر میدانستند پس چرا نمیگفتند ؟ پس چرا ضدش را می گفتند ؟ آدم بهتر است لجباز نباشد . دیدید دراول صحبت من هم با شما موافق بودم ،ولی حرفها ی آقا احمد مرا منقلب گردانید .این حرفها تمام از روی دلیل است .اینها را گفته بر می خیزد وچون رختخوابها حاضر بوده میخوابند .
صبح که پا می شوند و روهای خود را شسته (بعضی هم نماز خوانده) بر سر میز ناشتا خوری می نشینند .علی رو باحمد برگردانیده میگوید : حرفهای شما دیشب مرا ناراحت گردانید .با آنکه دیر خوابیدم من باز سه ساعت در توی رختواب خوابم نمی برد .از پهلو به پهلو می غلطیدم و فکر میکردم .مثل اینست که من تاکنون کور بودم و حالا یکدفعه چشمهایم باز شده ،الان چیزهایی می بینم که قبل از آن نمیدیدم .دیشب در رختخواب حکایتهایی بیادم افتاده که آتش گرفته ام .
احمد : هنوز کجا هستید ؟ شما بعد از این خواهید فهمید که این مذهب ها چه آتشی به جهان زده اند و بعد از این خواهید فهمید که این ملا ها چه جور مردم را گمراه گردانیده اند .
علی : این حکایتی که می گویم خود این آقای جعفر شاهد است .یکنفر حاجی در بازار هست که چو حجره اش به ما نزدیک است ما از کارهایش اطلاع داریم .این حاجی ملاست ،درس فقه و اصول خوانده اینست صاحب علم و معرفت است ، مسائل شرعی خود را می داند ،حدیث بلد است ،آیه بلد است ،بسیار هم تقدس دارد ،ما که ریش خود را می تراشیم او کمی می گزارد ،ما که کت کوتاه می پوشیم او لباده بلند بتن می کند .ما وقتیکه در خیابان یا در بازار راه میرویم خاموشیم . ولی او لبهایش بهم خورده و ذکر میخواند .اینها نشانه های تقدس اوست .از پول حرام گریزانست ،این است پولهایی که از بانک می گیرد قاتی پول خود نکرده علیحده نگاه میدارد ،پول بانک را حرام میداند برای آنکه تقدس خود را بهمسایگان هم بفهماند به اجزای حجره خود دستور میدهد که در آخر و اول ماه تا میتوانید کمتر معامله کنید .زیرا در آخر ماه دولت بکارمندان ادارات حقوق میدهد و پولهای حرام دولت است که به بازار میآید .
حاجی آقا نماز را با تفضیل می خواند .در ماههای رمضان خودش و اجزایش روزه می گیرند و برای آنکه روزه داری خود را بهمه بفهمانند حجره را تا عصر باز نمی کنند .
همین حاجی آقا میلیونر است ،یک کاخانه پارچه بافی دارد که چند میلیون قیمت آن است ،با این حال در این چند سال دوره جنگ کار حاجی آقا انبار داری بوده .
یکی از کارهای حاجی آقا اینست که برایتان نقل می کنم :وقتی که جنگ در اروپا شروع شد این حاجیهای بازار بدست و پا افتادند و هر یکی کالای را از بازار جمع میکرد ،به انبار میزد .این حاجی آقا مقدس هم شروع کرد بخریدن قلع .هر چه قلع بود دو سه نفری خریدند و بانبار زدند .همان موقع منی هفت تومان بود .اینها که خریدند قیمتش را بالا بردند .در همان موقع متفقین (روس و انگلیس) بایران آمدند و چون آنها برای احتیاجات جنگی قلع میخریدند حاجی آقا و شرکایش یکدفه قیمت قلع را بصدوبیست تومان رسانیده بنای معامله گزاردند .خدا میداند که چقدر فروختند و چند صد هزار تومان دخل کردند .