۸
میشود غافل بماند و عمر خود را بتأسّف خوردن بر ایّام گذشته و چیزهای بی بازگشت ضایع کند و خصمی را که میتواند از میان بردارد بجای بگذارد، عدوی امروز خود را بچیزی نگیرد و وقت تنگ و گرانبهای چارهٔ جوئی و چاره سازی را بدشنام دادن بدشمنانی بگذراند که نابود شده اند و دیگر نمیتوانند آسیبی برسانند پس شرط عقل آنست که با خصم مغلوب کردنی و مغلوب شدنی امروز بجنگیم و بدگوئی بدشمنان دیروز از اسکندر بدخواه ایران و عرب و مغول تا کسانی که اکنون بیکاره و هیچکاره شدهاند، همه را بوقتی دیگر بگذاریم.
۴ – در ایران جمعی را میشناسم که نه طاقت خاموش نشستن دارند و نه همّت درس خواندن و نه دل و جرأت راست گفتن و راست شنفتن. کتمان حقیقت و دورنگی و مدح و ثنای بیجا را ادب نام کردهاند، بهر انجمنی راه مییابند و با هر کسی دم از دوستی میزنند، از خود عقیدهای ندارند و با هر عقیدهای موافقت مینمایند، از الفبای تمدّن فرنگی بیخبرند امّا بیهیچ شرم و حیائی انواع آن را با یکدیگر میسنجند و یکی را بر دیگری ترجیح میدهند، در محفلی لغت تراشان را میستایند و در مجلسی بایشان دشنام میدهند، در حضور ایرانیان صاحب ذوقی که پرستندهٔ سعدی و حافظند شیراز را سرزمین شعر و معدن دو گوهر بیهمتا مینامند امّا بجمع ابلهان شهرت طلبی هم میروند که غافل از جذبۀ کلمات آسمانی میخواهند نور خدا را خاموش کنند و کلام دلاویز سعدی و حافظ را بآتش جهل و گرانجانی از میان ببرند.
این مردمان حیلهگر دورنگ آشفتگی فکر ایرانی را مایهٔ پیشرفت خود کردهاند. از بدبختی و سرگردانی هموطنان خود نان میخورند و با هر که در پی آگاه کردن خلق باشد دشمنند امّا