آنها پرداخت و گفت اگر مردم بفهمند شما مرا تنها گذاشتید و از تمام لشگر نه یک شاهزاده نه یک عرّادهچی نه یک تیرانداز به یاری من نیامد، به شما چه میگویند؟ وقتی که خود را میان دشمنان تنها و لرزان یافتم اسبهای بزرگ من ویکتوارآتِبِس و نوریتساتیسفِت با من همراه بودند و مرا یاری مینمودند. به تلافی این خدمت چون به قصر خود رسم هر روز علوفهٔ این دو اسب را در پیش چشم خوبش به آنها میخورانم.
آن شب صبح شد و روز دیگر جنگ درست و حسابی درگرفت. دشمنان شکست خوردند و بسیاری از ایشان غرق شدند و این در وقتی بود که میخواستند شناکنان در رود اُرُنْت (عاصی) عبور نمایند.
بعد از چندین سال جنگ، پادشاه قبایل ختا با رامسِس صلح کرد و مصالحهنامه را روی صفحهای از سیم نقش نمود و در شهر رامسِس بهعنوان هدیه به فرعون داد (شهر رامسِس را همین رامسِس بنا کرده و به اسم خود نامیده بود) و مسطورات مصالحه از قرار ذیل است:
اگر دشمنی به طرف ولایات متصّرفی فرعون مصر رامسِس کبیر آید و این پادشاه بزرگ به سلطان قبایل ختا اعلام نماید و او را با لشگریان ختا به کمک خود طلبد، پادشاه قبایل ختا تمکین و همراهی میکند و فرضاً که به شخصه میل آمدن نداشته باشد تیراندازان و عرّادههای ولایت خویش را برای شکست دشمنان بزرگ مصر خواهد فرستاد.