برگه:تاریخ ملل قدیمه مشرق - چاپ اول.pdf/۳۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
(۳۵)

واژه ناخوانا من با تو هستم، منم پدر تو، منم پدر تو، منم خداوند قوّت، من شجاعت را دوست دارم، من قلب شجاع را شناختم و راضی شدم، قصد من صورت می‌گیرد.

(رامسِس گوید) چون من این سخنان شنیدم از شعف فریاد زدم، با دست راست تیر انداختم، با دست چپ دشمن را سرنگون کردم. دوهزار عرّاده که مرا احاطه کرده بود قطعه‌قطعه شد. دیگر دست کسی یارای جنگ‌کردن نداشت. دل در سینه کسی نماند. خوف عضوهای سخت را سُست نمود. تیرانداختن از یاد تیرانداز رفت. دلیران قوّت نگاه‌داشتن نیزه نداشتند. خصمان را من در آب انداختم و آنها مانند بزمجه آبی به رو درافتادند و خوابیدند و من از آنها چندانکه خواستم کشتم. پادشاه قبایل ختا از ترس عقب نشست و رؤسای بسیار جلو انداخت و آنها بر عرّاده‌ها سوار بودند. من به ایشان حمله کردم و دستم در آن عرصه جمله را به دمی بلعید. رؤسای مذکور به هم می‌گفتند این دلار که میان ماست از جنس بشر نیست، این سوتکوی جنگجو می‌باشد (سوتکو از ارباب انواع مصر بوده)، این کارها از انسان برنیاید، باید با شتاب از میدان او به در رفت و گریخت.

مختصر در آن‌وقت رامسِس لشگریان خود را به قتال تحریض نمود و گفت دل قوی دارید، در پیشرفت کار من نظر کنید و ببینید با آنکه من تنها بودم چگونه بر دشمن غالب شدم و چطور آمُن مرا قوّت داد.

هنگام شب که قشون مصری به رامسِس ملحق شدند پادشاه سرداران خویش را جمع کرده به ملامت