پرش به محتوا

برگه:تاریخ جراید و مجلات ایران از محمد صدر هاشمی جلد اول.pdf/۳۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
مقدمه

نام بر از بهر تاریخ زمن
تا بماند یادگاری در وطن
 
ای قلم از ما سوی بر دی سبق
از تو حق حق محقق شد به حق
 
آسمان فضل را (اختر ) توئی
( حکمت ) آموز جهان یکسر توئی
 
هست در بند تو هر در بند دین
( عروة الو تقى ) و (حبل المتين)
 
در معنی را تو در بحر ( کمال )
( پرورش ) دادی با مر ذو الجلال
 
خلق ( ایران ) را چرا بی اطلاع)
کرده ای از هر مطیع و هر مطاع
 
از كف ( فرهنك ) جويان هنر
توبیرون رفته ( مفتاح الظفر )
 
چند میداری روا ای با عطوف
(کوکب دری) معنی را کوف
 
ماه (مجلس) باش و (خورشید) جهان
بیش از این در پرده غفلت ممان
 
چهره بنما هر ( معارف ) خواه را
کام جان در ده گدا و شاه را
 
چون تو بودی (رهنما)ی مردوزن
بازهم افکن ( ندا کی در وطن )
 
ادب را از ( ادب ) تاديب كن
ملك استبداد را تخریب کن
 
( ناصری ) کن کوکب مشروطه را
در نورد این عالم مضبوطه را
 
تا ( ندایی از تو در اسلام ) نیست
( دعوة الاسلام ) توسن رام نیست
 
نك ( بشارت ) داد باید آ شکار
( ملك و ملت ) را که گشتی استوار
 
ای قلم روز ( جهاد اکبر ) است
برتو ما را چشم یاری بر در است
 
ساز با اهل ( تمدن ) ( اتحاد )
تا بر آرد مستبد آه از نهاد
 
قصد ( آذربایجان ) چون كرد ترك
کس نبود ( آزاد ) زندوه سترك
 
ماند ( مفتاح سیاسی ) از عمل
چون ( فواید ) را بشد حامی دغل
 
ايقلم هين نقش ( جام جم ) پیار
تا ( حقایق ) جمله گردد آشکار
 
( صور اسرافیل ) دم اندر جهان
تا نماند مستبدين را روان
 
پس مدد کن زمره ( انصار ) را
کن تو ( خرم ) مردم اخیار را
 
تا بشادی از ( عراق ) و (اصفهان)
آيدت بانك فرى در کوش جان
 
بعد این ( شدت فرج بخش ) مراد
( انجمنهای ) ( تدین ) را بداد
 
با (جناب) عقل پس ( الفت ) نما
زین سپس (نقش جهان) کش از صفا
 
هردم از ( عدل مظفر ) ياد کن
(آدمیت ) خواه را دلشاد کن
 
آنچه اسرار وطن ) هست از نیاز
باز بیرون آراز ( کشکول ) راز
 
تا شود ( تنبیه ) بر هر مرد و زن
گفته هایت چونکه هستی مؤتمن
 
(حشرات الارض) را سخت است سخت
(تربیت) چون دل بگردد لخت لخت
 
ای قلم لفظ مدت را مظهری
از ( شرافت ) ملك را ( مظفری )
 
کن تو ( ابلاغ ) ( سعادت ) برهمه
حرف حق را بازگویی واهمه
 
بر تو باشد خلق ایران را وثوق
چون اروپا را تو فهماندی حقوق
 
احمد ( انسانیت ) را در مقام
همچو ( روح القدس ) شو فايض مدام
 
همتی انباز خود (ارشاد ) کن
(مکتب) اغفال را (آباد) کن
 
تا شود (آزادگان ) را ( با مداد )
شهر ( طهران ) مرکز داد و وداد
 
اختلافی در ( خلافت ) نیست هان
پس ( مساوات ) است ما را درمیان