مدتی در یزد زندانی بود در اواخر سال ۱۳۲۸ قمری بطهران آمد و در این شهر شروع برودن اشعاری راجع بآ زادی نمود و از آنجا شهرت او آغاز گردید. یکمرتبه در طهران مورد حمله ترور قفقازیها گشت ولی تیر باو اصابت نکرده در اوایل کود تا هم مدت کمی در باغ سردار همایون زندانی شد و بعد رها گردید. از آن پس حیات فرخی بستگی روزنامه طوفان پیدا کرد و اغلب گرفتاریهای او با سرنوشت طوفان پیوستگی دارد پس از آنکه چند سال در زندان قصر بسر میبرد بالاخره در خرداد ۱۳۱۸ و یا در تاریخ مهر ماه سال مذکور شربت شهادت نوشید و رخت از این جهان بر بسته زندگانی فرخی در ماههای آخری که در زندان بسر میبرده خیلی رقتانگیز است و درباره قتل او روایات مختلف گفته شده. فصل زندانی شدن او در جرایدیکه پس از شهریور ۱۳۲۰ منتشر گردیده و تفصیل محاکمه قاتلین فرخی و سایر زندانیان دوره دیکتاتوری در آنها درج گردیده، نوشته شده است و ما خلاصه از آنچه یکی از این روزنامهها تحت عنوان (چه قسم فرخی را کشتند نوشته نقل مینمائیم. این خلاصه از شماره ۱۱۹۲ سال پنجم روزنامه ستاره چاپ طهران مورخ چهار شنبه ۱۴ آبان ۱۳۲۰ شمسی اقتباس شده است: « چه قسم فرخی را کشتند؟ »
روزی فرخی در محبس پشت پنجره که بحیاط نگاه میکرد آمد و با صدای بلند گفت: ای محبوسین محترم من فرخی یزدی لب دوختهام مدیر سابق روزنامه یومیه طوفان که بجرم حقگوئی وحق نوبی ظالمانه توقیف شده نماینده دارالشورای ملی هستم. بگناه اعتراض وتکلم بر علیه یک قانون جابرانه و زبان بخش مغضوب و متعاقب شدم. چند سال از کشور خود متواری بودم بمنامان دادند که اگر برگردی....
در این اتنا کسی با صدای خشنی گفت فرخی از پشت پنجره بیا پائین و اگر نیائی بخبر تو را پائین خواهم آورد. فرخی جواب داد هر کار میخواهید بکنید. پس از چندثانیه صدای فرخی خاموش شد و دیگر کسی از فرخی اطلاع نداشت تا اینکه از این محبس بمحبس قصر افتادیم. در محبس قصر در اتاقهای کوچکی که گنجایش یک نفر را دارد ولی محل زندگی ده ساله و یا ابدی پنج یا شش نفر است منزل کردیم، توی یکی از اتاق که من در آنجا منزل داشتم فرخی هم منزل داشت.
فرخی را همان روزیکه آن حرفها رازده بود بقول خودش از زندان شهر بقصر قاجار منتقل کرده بودند و چون کسی را نداشت که برای او چیزی بیاورد و وسائل زندگیش آرا فراهم نماید وضع بدی دو چار شده بود و لباسهای روی خود را فروخته بود. پیراهن وزیر شلوارش پاره وصله دار و سیمایش مکدر و حزنانگیز بود. فرخی آنجا برای ما نقل کرد که چطور گرفتار شده است که چطور یکنفر از طلبکارانش را تحریک کردند که برای پنجاه تومان از او شکایت کند. آنوقت توقیفش کردند. در زندان ثبت اسناد بلا تکلیف نگاهش داشتند. او عصبانی شده سپس بقصد خود کشی سم خورده و پیش از اینکار دو بیت ذیل را سرود و نزد اولیاء زندان فرستاد. زین محبس تنک در گشودم رفتم زنجیر ستم پاره نمودم. رفتم بیچیز و گرسنه و تهی دست و فقیر زانسان که نخست مده بودم رفتم. ولی آن موقع او را از مرگ نجات دادند ولی دوسیه اسائه ادب برایش
-۱۷۶-