پرش به محتوا

برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۹۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

دعوت

ترا افسون چشمانم ز ره برده‌ست و میدانم
چرا بیهوده میگوئی، دل چون آهنی دارم
نمیدانی، نمیدانی، که من جز چشم افسونگر
در این جام لبانم، بادهٔ مردافکنی دارم