پرش به محتوا

برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۷۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

من چه میدانم سر انگشتش چه کرد
در میان خرمن گیسوی من
آنقدر دانم که این آشفتگی
زان سبب افتاده اندر موی من

آتشی شد بر دل و جانم گرفت
راهزن شد راه ایمانم گرفت
رفته بود از دست من دامان صبر
چون ز پا افتادم آسانم گرفت

گم شدم در پهنهٔ صحرای عشق
در شبی چون چهرهٔ بختم سیاه
ناگهان بی‌آنکه بتوانم گریخت
بر سرم بارید باران گناه

مست بودم، مست عشق و مست ناز
مردی آمد قلب سنگم را ربود
بسکه رنجم داد و لذت دادمش
ترک او کردم، چه میدانم که بود