این برگ همسنجی شدهاست.
شهریست در کنارهٔ آن شط که سالهاست
آغوش خود به روی من و او گشوده است
بر ماسههای ساحل و در سایههای نخل
او بوسهها ز چشم و لب من ربودهاست
آن ماه دیدهاست که من نرم کردهام
با جادوی محبت خود قلب سنگ او
آن ماه دیدهاست که لرزیده اشک شوق
در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او
ما رفتهایم در دل شبهای ماهتاب
با قایقی به سینهٔ امواج بیکران
بشکفته در سکوت پریشان نیمهشب
بر بزم ما نگاه سپید ستارگان
بر دامنم غنوده چو طفلی و من ز مهر
بوسیدهام دو دیدهٔ در خواب رفته را
در کام موج دامنم افتادهاست و او
بیرون کشیده دامن در آب رفته را