این برگ همسنجی شدهاست.
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسهٔ ترا
در این سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
یادآر آن زن، آن زن دیوانه را که خفت
یک شب به روی سینهٔ تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کردهاش هوس
خندید در نگاه گریزندهاش، نیاز
لبهای تشنهاش به لبت داغ بوسه زد
افسانههای شوق ترا گفت با نگاه
پیچید همچو شاخهٔ پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
هر قصهئی ز عشق که خواندی به گوش او
در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب، شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مردهاست