پرش به محتوا

برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۱۴۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

می‌نشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رؤیاها
زورق اندیشه‌ام، آرام
میگذشت از مرز دنیاها

روزها رفتند و من دیگر
خود نمیدانم کدامینم
آن من سرسخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم

بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
مینشینم شاید او آید
عاقبت روزی بدیدارم

تهران- ۱۳۳۴