پرش به محتوا

برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۱۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

چون سایه گشته خواب و نمیافتد
در دام‌های روشن چشمانم
می‌خواند آن نهفتهٔ نامعلوم
در ضربه‌های نبض پریشانم
 
مغروق این جوانی معصومم
مغروق لحظه‌های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و همآغوشی
 
میخواهمش در این شب تنهائی
با دیدگان گمشده در دیدار
با درد، درد ساکت زیبائی
سرشار، از تمامی خود سرشار
 
می‌خواهمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستیم بپیچد، پیچدسخت
آن بازوان گرم و توانا را