پرش به محتوا

برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۱۳۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا میکشت
باز زندانبان خود بودم

آن من دیوانهٔ عاصی
در درونم ها یهو میکرد
هشت بر دیوارها میکوفت
روزنی را جستجو میکرد

در دورنم راه میپیمود
همچو روحی در شبستانی
بر درونم سایه میافکند
همچو ابری بر بیابانی

میشنیدم نیمه شب در خواب
هایهای گریه هایش را
در صدایم گوش میکردم
در دسیال صدایش را