پرش به محتوا

برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۱۲۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

گربه با دیده‌ای سرد و بی نور
نرم و سنگین قدم می‌گذارد
شمع در آخرین شعلهٔ خویش
ره بسوی عدم میسپارد

دانم اکنون کز آن خانهٔ دور
شادی زندگی پر گرفته
دانم اکنون که طفلی به زاری
ماتم از هجر مادر گرفته

لیک من خسته جان و پریشان
می‌سپارم ره آرزو را
یار من شعر و دلدار من شعر
می‌روم تا بدست آرم او را

تهران- بهار ۱۳۳۴