پرش به محتوا

برگه:اسیر فروغ فرخزاد.pdf/۱۲۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

هر زمان میدود در خیالم
نقشی از بستری خالی و سرد
نقش دستی که کاویده نومید
پیکری را در آن با غم و درد

بینم آنجا کنار بخاری
سایهٔ قامتی سست و لرزان
سایهٔ بازوانی که گوئی
زندگی را رها کرده آسان

دورتر کودکی خفته غمگین
در بر دایهٔ خسته و پیر
بر سر نقش گل‌های قالی
سرنگون گشته فنجانی از شیر

پنجره باز و در سایهٔ آن
رنگ گل‌ها به زردی کشیده
پرده افتاده بر شانهٔ در
آب گلدان به آخر رسیده