این برگ همسنجی شدهاست.
هر دم میان پنجهٔ من لرزد
انگشتهای لاغر و تبدارش
من ناله میکنم که خداوندا
جانم بگیر و کم بده آزارش
گاهی میان وحشت تنهائی
پرسم ز خود که چیست سرانجامش
اشگم بروی گونه فرو غلطد
چون بشنوم ز نالهٔ خود نامش
ای اختران که غرق تماشائید
این کودک منست که بیمارست
شب تا سحر نخفتم و میبینید
این دیده منست که بیدارست
یاد آیدم که بوسه طلب میکرد
با خندههای دلکش مستانه
یا مینشست با نگهی بیتاب
در انتظار خوردن صبحانه