پرش به محتوا

ایران در زمان ساسانیان/مقدمه/شمه‌ای از تمدن ایران قبل از ظهور ساسانیان

از ویکی‌نبشته

مقدمه

بخش اول

شمه‌ای از تمدن ایران قبل از ظهور ساسانیان

۱ – تشکیلات اجتماعی و سیاسی دولت اشکانی

از زمان بسیار قدیم ایرانیان جامعه‌ی دودمانی تشکیل داده بودند، که از حیث تقسیمات ارضی مبتنی بر چهار قسمت بود، از اینقرار: خانه (نمان[۱] ان) -ده (ویس[۲])-طایفه (زنتو[۳]-زند) -کشور (دهیو[۴]). قوم ایرانی خود را آریا می‌نامید و اصطلاح نژادی و جغرافیائی ایران (با یاء مجهول)، ایران کنونی مشتق از آن است.

در ایران غربی اساس و قاعده دودمانی جامعه تا حدی در زیر قشری که از تمدن بابلی اخذ و اقتباس شده بود، پنهان بود. شاهنشاهی هخامنشیان دنباله سلطنت‌های آشور و بابل و عیلام بشمار میرفت. روش دستگاه سیاسی این سلسله همان بود، که پادشاهان بابل و ماد داشتند و بعد در نتیجه کاردانی و کفایت و تدبیر سیاسی کوروش و داریوش بکمال رسید. اما تشکیلات دودمانی معذلک از میان نرفته و در سرزمین مادها و نیز در پارس باقی بود. آثاری از آن در کتیبه مزار داریوش در نقش رستم پیداست، که در آن داریوش خود را از حیث نسب پسر ویشتاسب و از لحاظ دودمانی هخامنشی و از جهة طایفه پارسی و از حیث ملت آریایی مینامد.[۵]

ایران هخامنشی هفت دودمان ممتاز داشت، که یکی از آنها نژاد سلطنتی بود. هرودت بخطا رفته است، که امتیازات این دودمانها را اجر شرکت آنها در قتل گئومات (بردیای دروغی)،[۶] میداند.

علاوه بر این حلقه از بزرگان نسبی در شاهنشاهی هخامنشی یک سلسله از گماردگان (گمارده-گماشته یعنی مقطع و تیولدار) نیز وجود داشتند. مثلا در آسیای صغیر خاندانهای کهنی از امر تحت ریاست و فرمان شاهنشاه سلطنت میکردند، ولی «شهربانان» در کار آنها نظارت مؤثری داشتند. از این گذشته شهنشاه گاهی گماردگان جدیدی ایجاد میکرد و بعضی از املاک خویش را بصورت موروثی با امتیازاتی بتملک آنان میداد. قدرت دودمانهای بزرگ در این عهد دیگر منحصراً بدهکده‌های کوچکی (ویس)، در پارس که از آن برخاسته بودند، نیز مربوط بود. کسانی هم، که به دودمانهای بزرگ منسوب نبودند، از پارسی و مادی و حتی یونانیان تبعید شده از وطن، ممکن بود در اثر عطای شاهنشاه صاحب اراضی و عنوان «امارت» شوند. روابط این تیولداران با شهربانان برای ما چندان واضح نیست. همینقدر معلوم است، که کمابیش امتیازاتی داشته‌اند و ظاهراًً گاهی از حق مصونیت بهره‌مند بوده‌اند، چنانکه میتوانسته‌اند مالیات رعایای خویش را پس از وصول بخود اختصاص دهند.[۷]

این بود منشأ ملوک‌الطوائف در ایران، اما این ترتیب هنوز در زمان هخامنشیان بسط و توسعه چندانی نیافته بود. اسکندر و سلوکیها، که وراث سیاست هخامنشی بشمار میآیند. تغییری در اصول و اساس تشکیلات داریوش بزرگ ندادند. وقتی هم که اشکانیان بیاری و معاضدت بزرگانی، که‌مانند خود آنها از قوم ایرانی شمالی داه[۸] بودند، با سربازگیری و لشکرکشی نخست بر ولایت پارت چیره شده و پس از آن به‌تسخیر سراسر ایران پرداختند و دولت ایرانی جدیدی تشکیل دادند، باز اصول و سنن سیاسی عهد هخامنشی را حفظ کردند و شیوه هخامنشیان در مملکت‌داری متروک نشد. اما با وجود این دولت «پارت» دارای صفت خاصی است. بوسیله اشکانیان قدرت سلطنت از مغرب ایران بشمال این کشور انتقال یافت و مردم آنجا صفات ایرانی را پاکتر نگاهداشته بودند. بنابراین دولت اشکانی، با وجود رنگ یونانی که داشت، از حیث ایرانیت پاکتر از دولت هخامنشی بود. قریب دو قرن پایتخت شاهان اشکانی شهر صد دروازه[۹] واقع در ولایت پارت بود، تا اینکه تحولات تاریخی آنان را مجبور کرد، که پایتخت خود را به تیسفون در کنار دجله انتقال دهند. با تسلط ایرانیان شمالی بر سراسر کشور تشکیلات دودمانی قدیم هم جانی تازه گرفت. «تصور تسلسل دودمانی جامعه» تا قرون متمادی در جامعه زردشتی، حتی پس از انقراض ساسانیان حفظ شد در کتب پهلوی مکرر ذکر «فرماندهان» چهارگانه رفته است ازاینقرار: رئیس خانه – رئیس ده – رئیس طایفه – رئیس کشور. در قطعاتی از متون مانوی، که در تورفان بدست آمده است، همین طبقه‌بندی کهن دیده می‌شود با این تفاوت، که در متون مزبور آنرا درباره موجودات ملکوتی بکار برده‌اند[۱۰] اما در حقیقت مدتی بود، که از چهار فرماندهی سابق‌الذکر دو فرماندهی اعلی و اخیر از میان رفته و دولت جانشین آنها شده بود و وظایف رئیس طایفه و رئیس کشور را انجام میداد. از زمان بسیار قدیم، رئیس طایفه و رئیس کشور بعنوان اجزاء لازم دستگاه تشکیلات دودمانی وجود داشتند، ولی وظیفه و اختیارات آنها، درست معلوم نبود و دستخوش تغییرات میشد. بهرحال این دو رئیس در برابر قدرت محلی، که در دست رؤسای دوره‌ها متمرکز بود، مقام قابل اعتنائی نداشتند مگر بطور استثناء در تشکیل مملکت مقام رئیس کشور را شاهنشاه خود بعهده گرفته، چنانکه سلاطین هخامنشی خود را در کتیبه‌های خویش خشایشی‌ی دهیو نام[۱۱] یعنی «شاه ممالک» خوانده‌اند و شهربانان که نماینده شاهنشاه بودند، جانشین رؤسای طایفه شدند. این ترتیب عینا در زمان اشکانیان هم باقی ماند، زیرا که تشکیلات هخامنشیان در این قسمت چنان استوار بود، که انقلابات روزگار نتوانست در ارکان آن رخنه‌ای پدید آورد. اما دو رتبه سفلای دستگاه تشکیلات دودمانی، که محکم‌تر از دو رتبه اعلی بودند، یعنی خانواده و رئیس آن (مانبذ) و دودمان و رئیس آن (ویس‌بذ). برجای خود باقی ماندند اشکانیان و رجالی که از آغاز کار با آنها یار شدند و بعد هم چشم و چراغ دولت پارت بشمار آمدند عینا مانند داریوش و یارانش همه از رؤسای دوده‌های بزرگ بودند. دوره تکرار میکنیم که رؤسای دوده‌ها طبقه اعلای جامعه اشرافی را تشکیل میدادند، که اقتدارش مبتنی بر تملک اراضی موروثه بود. بنابراین مقدمات، همینکه دولت پارت بوجود آمد، اساس ملوک‌الطوایفی بر این اساس بسط و توسعه کامل یافت.

عده خاندانهای بزرگی، که در دوره اشکانیان مقام اول را داشتند، ظاهراًً هفت بود.[۱۲] از میان آنها دو خاندان بعد از دودمان شاهی صاحب قدرت محسوب شدند: یکی خاندان سورن[۱۳] و دیگر خانواده قارن.[۱۴] شغل موروث سورنها تاجگذاری سلاطین بود. این عدد هفت گویا یادگاری از سنن عهد هخامنشی است.

در این طبقه، یعنی نزد ویس‌بذان، مرکز ثقل دولت قرار داشت، که گماردگان (تیولداران) بزرگ و معتبر شاهنشاه بشمار میآمدند و اتباع خود را برای جنگ با دشمنان شاه و گاهی نیز برای در افتادن با خود او مسلح میساختند. مثلاً سورن ده هزار سوار، که «همه از بندگان او بودند، بجنگ کراسوس برد».[۱۵] از این مطلب چنین برمیآید، که در آنوقت کشاورزانی، که موظف بخدمت جنگی بودند، در تحت تسلط صاحبان مقتدر تیول و اقطاعات بنوعی بندگی دچار بودند. اما در این طبقه بزرگان و طبقه کشاورزان یک صنف دیگر از اصیلزادگان و اساوره[۱۶] موجود بود، که آنها را اعیان درجه دوم باید خواند. این اعیان مقداری زمین مالک بودند و ظاهراًً مقصود از مانبذان همین طبقه متوسط بوده است. شباهتی، که میان این اوضاع و ترتیب ملوک‌الطوایفی اروپا در قرون وسطی دیده میشود، غالباً مورخان را متعجب کرده است. چه در جامعه ملوک‌الطوایف ایران و چه در اروپا این نکته مسلم است، که رابطه تیولداران بزرگ با رعایای خود خیلی محکمتر از رابطه‌ای بوده است، که شاهنشاه، که اعظم تیولداران بود، با تیولداران بزرگ داشته است. در این عهد مقام مرکز سلطنت کاملا تابع طرز ملوک الطوایفی نبود و حق انحصاری خاندان اشکانی محسوب میشد، با این قید که لزوماً سلطنت از پدر به پسر نمیرسید. پس از مرگ پادشاه بزرگان جانشین او را بدلخواه خود معین میکردند، و اگر اختلافی میافتاد، شمشیر در میانه حکم میشد. هر طایفه یکی از شاهزادگان اشکانی را اختیار کرده، برای رسانیدن او بمقام شاهنشاهی مجاهده مینمود.

درست معلوم نیست، که حکام ایالات چه ارتباطی با تیول و اقطاعات داشته‌اند. احتمال میتوان داد، که تیولداران بزرگ غالباً بحکومت آن ایالاتی منصوب میشده‌اند که خود در آنجا دارای آب و خاک بوده‌اند.[۱۷] در هر حال حکومت‌های ولایات به افراد شش خاندان ممتاز و دودمان سلطنتی اختصاص داشته است. برای سنجش این حکام عهد اشکانی با شهربانان دوره هخامنشی گوئیم، که قلمرو حکام اشکانی خیلی کمتر از ساتراپی‌های هخامنشی بوده، ولی قدرت و استقلال حکام نسبت به شهربانان بیشتر بوده است. چنین بنظر میرسد، که نه تنها ولاتی، که از تخمه شاهی انتخاب میشدند، عنوان شاه داشتند – چنانکه همیشه در ایران مرسوم بود – بلکه هریک از ایالات هیجده‌گانه اشکانی را یک «پادشاهی» میخواندند.[۱۸] پس عجب نیست، که مورخان عرب دوره بین اسکندر و ساسانیان را عهد «ملوک الطوائف» خوانده‌اند و این کلمه ترجمه از لغت «کذگ‌خوذای»[۱۹] پهلوی است، که بمعنی صاحب‌خانه یا والی می‌آمده است.

قدرت سیاسی تیولداران بزرگ در شورای اشرافی تجلی می‌کرد، که حدودی باختیارات شاهنشاه میگذاشت. یوستی‌نوس این مجلس شورای را «سنا» خوانده است[۲۰] و ما میدانیم، که سرداران و حکام از میان اعضاء این مجالس انتخاب میشده‌اند[۲۱] بنابراین حکومت و سرداری شغل موروث نبوده است. اعضاء سنا خود را خویشاوندان شاهنشاه میخوانده‌اند و همه از خاندان سلطنت یا از افراد شش دودمان ممتاز دیگر بوده‌اند، زیرا که در میان سرداران پارتی بسیاری سورن و قارن[۲۲] نام داشته‌اند و نیز معلوم است، که این دو خانواده خود را از حیث نسب همدوش دودمان سلطنتی می‌شمرده‌اند. همچنین قراینی در دست است، که انجمن دیگری هم بر پای بوده و آن را مجمع «دانایان و مغان» میتوان نامید. سلاطین اشکانی رأی آنان را در امور محل اعتناء قرار میداده‌اند و ظاهراًً در حوادث مهمه بوسیله فتوای دینی مداخلاتی مینموده‌اند.[۲۳] لکن چنین مینماید، که نفوذ این انجمن چندان قوتی نداشته و هرگز شنیده نشده است، که مجمع «دانایان و مغان» در سرنوشت سلطنت اشکانی تأثیری کرده باشند. قدرت آن فقط مشورتی بوده است برخلاف «مجلس سنا» که در کشور قوه حقیقی محسوب می‌شده است.

عده قلیلی از اشراف درجه اول، که عضو مجلس سنا بودند، حق اشتغال همه مقامات مهمه مثل مشاغل درباری و سایر کارهای عمومی را بخود اختصاص داده بودند. از اینجا معلوم می‌شود، که نجبا و ملوک‌الطوائف در عین حال حائز مقامات درباری و قضائی نیز بوده‌اند. اطلاعات قلیلی، که راجع به تأسیسات و تشکیلات دولت پارت از منابع یونانی و رومی بدست میآید، با مطالبی، که مورخان ارمنی راجع به تشکیلات مملکت خود نقل کرده‌اند، تکمیل میشود. چون ارمنستان از سنه ۶۶ بعد از میلاد تحت تسلط شاخه‌ای از شجره سلاطین اشکانی قرار گرفت، از اینرو تشکیلات حکومت پارت در آن استقرار یافت. موسی خورنی این تغییرات را، که بفرمان اولین پادشاه اشکانی ارمنستان موسوم به ولرشک[۲۴] رخ داده، به طریق جالب توجهی نقل کرده است.

این پادشاه نخست بترتیب و تنظیم دودمان سلطنتی پرداخت. رئیس خانواده باگراتونی، که مورخین او را از نژاد یهود دانسته‌اند، رسماً بریاست دودمان نصب شد و حق نهادن تاج بر سر پادشاه[۲۵] و فرماندهی سواره‌نظام یافت و این دو مقام در خانواده او موروثی شد. و نیز از حقوق او این بود، که میتوانست دیهیمی با سه رشته مروارید بدون طلا و جواهر دیگر در موقع ورود بدربار یا اطاق شاهی بر سر گذارد. ولرشک رئیس طایفه ممتاز دیگری را عهده‌دار نصب جواهرات سلطنتی بر لباس پادشاه قرار داد. طایفه ممتاز دیگری هم بود، که مستحفظین خاصه پادشاه، از آن اختیار میشدند. سایر مقامات از قبیل میرشکاری پادشاه و مباشرت انبار گندم و ریاست تشریفات و امانت خلوت و ریاست ساقیان و اداره امور قربانی و شغل بازداری و نگاهبانی اقامتگاه تابستانی و نگهداشتن رایت و علم در پیشاپیش پادشاه در روز جنک، بافراد خانواده‌های دیگر تفویض شد. چنین پیداست، که همه این طوایف و خانواده‌ها، در آنموقع از دودمان‌های درجه اول نبوده‌اند و ولرشک آنها را باین مقامات رسانید. زیرا که موسی صریحا گوید، که رئیس ساقیان پادشاه بدرجه حکمرانی نخرر[۲۶] رسید و متصدی حفظ اقامتگاه تابستانی «مانند اعضاء خانواده سلطنتی» شرف یافت.

ولرشک پس از آنکه دربار خویش را باین ترتیب منظم کرد، حکومتها و اقطاعات وسیع ببزرگان دولت عطا نمود. موسی و دیگر مورخان ارمنی در استعمال کلمات «امارت» (اقطاع) و «حکومت» (ایالت) دچار اشتباه بزرگ شده و یکی را بجای دیگری بکار برده‌اند. موسی مثلا می‌گوید ولرشک به گبل[۲۷] (مباشر انبار گندم) و ابل[۲۸] (رئیس تشریفات و رئیس خلوت) قرائی بخشید، که بنام آن موسوم گردیده است و بعد گوید حکومت گبلئان و ابلئان[۲۹] همین است. شکی نیست، که در اینجا کلمه «حکومت» (فخروتیون[۳۰] بجای «امارت» (اقطاع) بکار رفته است. موسی در ضمن شمردن «امارت» و «اقطاعاتی» (نهیتزتیون)،[۳۱] که ولرشک ببزرگان ارمنی تفویض کرد، گوید، که خاندان گوچر والی (بدیشخ) شمال شدند، ولی این «ایالت» را «اقطاع» (نهپتوتیون) مینامد.[۳۲] باری نمونه این اشتباه و اختلاط مورخان بسیار است و به هیچ طریق نمیتوان آنرا توجیه کرد، مگر آنکه فرض کنیم که بعضی از حکومتهای ارمنستان موروثی بوده و رفته‌رفته بصورت «امارت» درآمده است و از این حیث ارمنستان از ایران پیش‌تر افتاده است.[۳۳] ظاهراًً بدیشخ عنوان چهار مرزبانی بوده، که ولایات چهارگانه سرحدی را، که در چهار جهت کشور واقع بوده، حراست میکرده‌اند.[۳۴] معمولا هرکس باین مقام میرسید، اقطاعات بزرگ در آن ناحیه باو عطا میشد. بنا بر نوشته‌های موسی، مقام بدیشخ بزرگ قسمت جنوب غربی ارمنستان به شرشن[۳۵] از خانواده سنصر[۳۶] داده شد و این شخص علاوه بر مقام مزبور مالک شهرستان ارزن[۳۷] و مضافات آن و کوهستان توروس[۳۸] و سرتاسر کوئله‌سیری[۳۹] شد. از اینکه در تاریخ ساسانیان کلمه بدیشخ بصورت بذخش[۴۰] دیده میشود، چنین استنباط مینمائیم که منشأ این عنوان ایران بوده و ارمنستان آن را از تشکیلات اشکانی اقتباس کرده است. بعلاوه در ایران تقسیم ولایات سرحدی بچهار مرزبانی بوده است.[۴۱]

کارهای دیگر هم راجع بامور دربار و دولت به ولرشک نسبت میدهند. وی قشون را بچندین طبقه تقسیم کرد و ساعات بار و تشکیل شوراها و مواقع تفریح را در دربار معین کرد. دو خبرگزار نصب کرد، یکی مأموریت داشت، که شاه را کتباً از کارهای نیکی، که باید انجام دهد، آگاه سازد و دیگری یادآوری کند، که کشیدن انتقام را بخاطر داشته باشد و نیز شخص نخستین موظف بود، که مواظبت کند مبادا پادشاه در حال غضب فرمانی خارج از عدالت صادر نماید و در هر وقت بایستی شاه را بعدالت و نوع دوستی راهبری کند.[۴۲] ولرشک قضاتی در شهرها و دهات برگماشت و «شهرنشینان را فرمان داد تا رتبه‌ای فوق رتبه روستائیان بگیرند و روستائیان را امر کرد، حرمت شهرنشینان را نگاهدارند و اینان را فرمود، که بروستائیان کبر و غرور نفروشند».[۴۳] باری تمام این تأسیسات و مقررات ارمنستان بدون شبهه تقلید از ایران بوده‌است.

فوستوس[۴۴] طریقه‌ای را که ارشک (اواسط قرن چهارم میلادی)، پس از دوره پرآشوب سابق، برای تجدید تشکیلات سلطنتی اختیار کرد، شرح میدهد و گوید، که این پادشاه برای ولایات سرحدی فرمانی تعیین کرد و ریاست عالیه امور را بخانواده گنونی[۴۵] (همان خانواده‌ای که در عهد ولرشک بدرجه حکومت رسیده و سمت ساقیگری پادشاه را یافته بود) واگذاشت و اداره امور لشکر را با همه متعلقاتش به خانواده ممیکن[۴۶] سپرد. «اعضاء این دو خانواده و سایر طبقات اشراف مادون آنها، که عنوان حکومت یافته بودند، حق داشتند در حضور پادشاه بر مسند جلوس کنند و علائم افتخاری بر سر بنهند. بطریق اولی رؤساء خاندانهای بزرگ، که عنوان حکمرانی داشتند، میتوانستند بقصر شاهی داخل گشته و در هنگام صرف طعام در میان مهمانان بر (نهصد) مسند بنشینند».

حال اگر این اطلاعات و نظایر آن را درست بسنجیم[۴۷] معلوم میشود، که مناصب و مشاغل باندازه مالکیت ارضی پیوستگی تام بخاندانها نداشته است. پادشاهان قوی الاراده میتوانسته‌اند از راه تصرف در مناصب و مشاغل بر نجبا و اعیان مملکت تسلط پیدا کنند. از طرف دیگر می‌بینیم، که گاهی بعضی اعیان در موقع جان دادن همه حقوق خود را، از طرف رئیس خود، بفرزند محول کرده، او را وارث شغل خود قرار میداده‌اند.[۴۸] بسا اتفاق میافتاد، که امرا و حکام یاغی میشدند، ولی اگر از خانواده سلطنتی نبودند، با وجود کمال استقلالی که مییافتند، نمیتوانستند عنوان پادشاهی بگیرند.[۴۹] هر وقت که پادشاه قدرت داشت، خانواده نجبائی را، که خطرناک می‌دید[۵۰] قتل عام میکرد و املاک و اقطاعات آنان را خالصه سلطنتی مینمود.[۵۱] در میان نجبا و امرا هم غالباً نزاع واقع میشد. گاهی رئیس خواجه‌سرایان دربار بقدری اقتدار می‌یافت که نسبت بخانواده شهربانان نیز تعدی و تجاوز مینمود.[۵۲]

در کتاب فوستوس بیزانسی[۵۳] عبارتی است، که این احوال را روشن میکند و وضع بزرگان را، که بیک اعتبار مأمور دولت و بیک اعتبار امیر مستقل ولایات بوده‌اند، ذکر می‌نماید. و نیز از این کتاب استنباط می‌شود، که اساس لشگری قدرت آنان متکی باصول ملوک‌الطوایفی جامعه بوده است. خسرو دوم پادشاه ارمنستان در اواسط قرن چهارم میلادی[۵۴] با ایرانیان پنجه درافکند و چون میترسید، که در اثناء جنگ از طرف اعیان مملکت، مثل زمان سابق خیانتی صورت بگیرد، چنین فرمان داد: «بعد از این همه اعیان و حکام و صاحبان ولایات، که از هزار تا ده هزار تن سپاهی دارند، باید شخصاً در موکب پادشاه حاضر باشند و هیچیک از آنان حق ندارند در میان لشگر شاهی اقامت گزینند». باین تدبیر خسرو تمام رؤسای دودمانهای باستانی را مجبور نمود، که لشگریان خود را وارد سپاه سلطنتی کنند. خسرو ریاست کل این سپاه را بدو تن از سرداران، که محل اعتماد او بودند، سپرد. قصد خسرو این بود، که ریشه ملوک‌الطوایفی را از ارمنستان برکند. ولی این تدبیر بی‌نتیجه ماند و بجائی نرسید. در زمان حیات او یکی از دو سردار طرف اعتمادش، که واچه[۵۵] نام داشت همه حکام و افواج محلی آنها را گرد آورده، به جنگ ایرانیان برد،[۵۶]

اکنون اگر عطف نظر بجانب تشکیلات دولت پارت در ایران بکنیم، می‌بینیم آنچه مورخان یونان و روم قدیم در آن باب می‌نویسند، بی‌شباهت بتشکیلات دولت اشکانی ارمنستان نیست. از مختصات آن تضادی است، که در میان قدرت شاهنشاه با قدرت نجبای ملوک الطوائف، که در عین حال از عمال دولت هم بشمار میآمدند، موجود بود. نمونه کامل امراء دولت اشکانی «سورن» است، که خصم کراسوس رومی بود و پلوتارخس در حق او چنین مینویسد: «سورن در ثروت و بزرگی و افتخار بعد از شاهنشاه شخص اول ایران بود. از حیث فضیلت و لیاقت سرآمد پارتیان بشمار میآمد. از لحاظ بلندی بالا و حسن اندام مانند نداشت. هنگام لشگر کشی هزار شتر بار و بنه او را میبرد و دویست ارابه مخصوص حمل همسران و همخوابگان او بود. هزار سوار زره‌پوش و عده بیشتری سرباز سبک اسلحه در رکاب او میرفت. زیرا او رویهم ده هزار سوار داشت، که قسمتی از گماردگان و قسمتی از بندگان او بودند.» در روز نبرد خود را می‌آراست و زینت میکرد و در پیشاپیش سپاه خود قرار میگرفت. «دلیری او بحدی مشهور بود، که با وجاهت زنانه او نمیساخت، زیرا که سورن بنا بر رسم مادها روی خود را غازه می‌بست و آرایش میکرد و گیسوان خود را بدو قسمت مینمود، اما سایر پارت‌ها گیسوان را برسم سک‌ها بلند و ژولیده میگذاشتند تا هیبتی وحشتناک داشته باشند!»[۵۷] سورن حرم خود را همراه می‌برد و در عین جنگ شبها را بعیش و نوش و شراب‌خواری و استماع موسیقی و آواز و تفریح می‌گذرانید.[۵۸]

عاقبت شاه از قدرت سورن برشک آمد و با وجود قدرتی، که داشت، بر او غلبه کرد، زیرا که شاه با هر یک از بزرگان، که در میافتاد–هر گاه بزرگان متحد نبودند بر وی چیره میشد. اما اگر بزرگان یار میگشتند، غالباً او را خلع و دیگری را نصب مینمودند.

سلطنت اشکانیان، اگرچه هرگز بقدرت و ثبات سلطنت هخامنشی نرسید، ولی صورتاً حکومت آنان استبدادی بود. اختیارات شاهنشاه محدود بقانونی نبود و اگر بخت و اتفاق با او یار میشد و موانع را از میان بر میداشت، با کمال استبداد و خودسری فرمانروایی میکرد. ترس شاهنشاه مخصوصاً از افراد خانواده خود بود، زیرا که ایرانیان با احترام جبلی و تقریباً مذهبی سلطنت را حق خاندان شاهنشاهی میدانستند و بنابراین بزرگان جرأت نداشتند، قبل از یافتن یک مدعی سلطنت از تخمه اشکانی، علم مخالفت با شاه را برافرازند. بهمین جهت سلاطین اشکانی بیرحمانه افراد خاندان خود را میکشتند. اما این تدبیر غالباً مفید نمی‌افتاد، زیرا که مردم ناراضی عاقبت کسی را، که از قتل عام جان بسلامت برده بود، می‌یافتند و او را در کشیدن انتقام مدد میکردند.

معمولاً کسی بشاهنشاه دسترسی نداشت.[۵۹] از جمله امتیازات شخص سلطان این بود، که دیهیمی[۶۰] بلند بر سر می‌گذاشت و بر تختی زرین میخفت. ارتبان سوم پادشاه اشکانی، محض تجلیل یکی از شاهان اقطاعی موسوم به ایزات ادیابنی، بطور استثناء این امتیاز را به او عطا فرمود. در قصر سلطنتی تیسفون تختی از زر موجود بود، که در سال ۱۱۵ میلادی بدست تراژان قیصر روم افتاد. پادشاهان اشکانی، مانند هخامنشیان محل‌هایی بنام «فردوس» تعیین کرده بودند، که در آن شیر و خرس و پلنگ برای شکار نگاه میداشتند.[۶۱] در نتیجه اهمیتی، که در دربارهای شرقی بحرم داده میشد، غالباً خواجه‌سرایان در امور کشور نفوذی معتنابه داشتند.[۶۲] وقتی که شاهنشاه سفر میکرد، جماعتی کثیر از نیزه‌داران نگاهبان او بودند.[۶۳] بتقلید هخامنشیان، سلاطین اشکانی هم مقرر کرده بودند، که هرکس بحضور شاهنشاه شرفیاب میشود، باید هدایائی بگذارند.[۶۴] خزانه خاص شاهنشاه با خزاین کشور یکی بود. در خزانه پادشاه خراج کشورها جمع میشد و ثروتی هنگفت در این گنج‌ها گرد میآمد.[۶۵]

۲-اقوام شمال و شرق

کوچ‌نشینهائی، که اسکندر کبیر و جانشینانش در شرق ایران تأسیس کرده بودند، تا قرنهای متمادی در این نواحی دوردست پناهگاه تمدن یونانی محسوب میشد. از اواسط قرن سوم قبل از میلاد دیودوتوس[۶۶] سلطنتی مستقل تشکیل داد، که شامل بلخ و سغد و مرو بود. در نیمه اول قرن دوم پیش از میلاد دمتریوس[۶۷] پسر اوتیدموس[۶۸] که تاج و تخت را غصب کرده بود، بتسخیر پنجاب لشکر برد و در هندوستان و افغانستان حکومت راند، ولی بلخ و ممالک مجاور آن بدست مردی اقراطیدس[۶۹] نام افتاد. این دو پادشاه بمنازعه برخاستند و هر یک در ایجاد کوچ‌نشینهای جدید یونانی سعی بلیغ نمودند، ولی معذلک در اینوقت تمدن‌های بومی از نو شروع به پیشرفت میکند و اثرات آن در این دوره محسوس است. مثلا سکه‌های یونانی و بلخی، که دمتریوس ضرب کرده، در یک جانب دارای خطوط هندی موسوم بالفبای آریانی است، که از آرامی گرفته شده است و اقراطیدس مسکوکی رواج داد، که واحد آن یک واحد شرق ایران است. در این هنگام دولتهای کوچک یونانی در دره کابل و پیشاور و غیره تأسیس یافته بود. اندکی بعد دولتهای دره کابل و هندوستان مجتمع شده، دولتی بزرگ تشکیل دادند و در اواخر قرن دوم و اوایل قرن اول قبل از میلاد مناندر[۷۰] مشهور، که هندیان او را میلیندا[۷۱] خوانند، بر آن سلطنت میکرد این شهریار چون در هندوستان بتسخیر ممالکی چند کامیاب شد، دین بودا گرفت و در میان پیروان آن آیین شهرتی عظیم یافت.

در این زمان مهاجرت‌های بزرگ اقوام آسیای مرکزی شروع شده بود[۷۲] در نتیجه تاخت‌وتاز قبایل هون، که از اقوام ترک بودند و خونشان با خون مغولی و چینی آمیخته بود، در ولایت کانسوی چین در نیمه اول قرن دوم قبل از میلاد ابتدا اقوامی، که باصطلاح چینیان یوه‌چی[۷۳] ووسون[۷۴] نام دارند، بجنبش درآمدند، بعد سایر طوایف هم شروع بحرکت کردند. پس از چند سال گروهی عظیم از قوم یوه‌چی که «یوه‌چی کبیر» نام دارند، در نواحی جیحون ساکن شدند و ما در این هنگام به نام نژادی تخار یا توغر در این ناحیه برخورد میکنیم. نکته مشکوک این است که آیا یوه‌چی و تخار قوم واحد بوده‌اند، یا یوه‌چیان پس از تسلط بر طایفه تخار بنام آنان خوانده شده‌اند، یا یوه‌چی لقب طبقه سلطنتی تخارها بوده است. قسمتی از این قوم، که به زبان تخاری (لهجه A) تکلم می‌کرد، خود را ارسی[۷۵] مینامید.[۷۶] قبایل سکها پس از آنکه از دره فرغانه اخراج و طرد شدند، به ایالات باختر و رخج (یا باصطلاح مورخان چینی کیپین[۷۷]) هجوم آوردند. زرنگ از آن پس سکستان نامیده شد و سیستان کنونی قسمتی از آنست. سک‌ها یا هندوسکاییان در آنجا سلطنتی تأسیس کردند و از زمان شاهنشاهی مهرداد دوم (۸۸-۱۲۳ قبل از میلاد) خراج‌گزار دولت اشکانی شدند. موئس[۷۸] نام پادشاه این طایفه، که در قرن اول قبل از میلاد حکومت میکرد، و پسرش ازس[۷۹] تسلط خود را بر ناحیه پنجاب بسط دادند.

در طی قرن اول قبل از میلاد یک شعبه از اشکانیان جانشین سلسله سک‌های سکستان شدند[۸۰] و گوندفارس[۸۱] یا گوندفر،[۸۲] که از حدود سال بیستم میلادی ببعد سلطنت یافت، از پادشاهان مقتدر این سلسله بود و ظاهراً شانه از زیر بار اطاعت اشکانیان خالی کرد. سکه‌های بنام این شهریار در سیستان و هرات و قندهار حتی در پنجاب پیدا شده است. بنا بر کتاب اعمال سن توماس، گویا این مبلغ مسیحی در عهد سلطنت گوندفارس بهندوستان سفر کرده است.

با وجود آشوبی، که به علت مهاجمات اقوام پدید آمد، ممالک شرقی ایران و نواحی مجاور آن آبادی و عمران فوق‌العاده داشت. جنگجویان چادرنشین، وقتی که باین ناحیه می‌آمدند، در زندگی سکنه آن تغییر بسیاری وارد نمی‌گردید. حکومت محل بدست عده قلیلی از رؤسای طوایف بیگانه میافتاد، اما تمدن بومی در آن عده نفوذ میکرد. بهمین جهت آثار تمدن یونانی در طی قرون متمادی با آثار تمدن ایرانی و هندی مخلوط و آمیخته ماند و اقوام آرام این سرزمین در تحت تسلط حکومتهای پی‌درپی خارجی به تجارت خود مشغول بودند و از این راه سود بسیار بردند. کم اتفاق میافتاد، که روابط تجاری قطع شود. امپراطوران چین، بجهت تسهیل تجارت با ممالک غربی آسیا، غالباً هیئت‌هائی از نمایندگان رسمی بممالک آسیای مرکزی میفرستادند.

در خوارزم از قرن دوم قبل از میلاد اقوام آئورس[۸۳] را می‌بینیم، که نویسندگان چینی آن را ین تسی[۸۴] نوشته‌اند. در طی قرن بعد اقوام آئورس بحرکت درآمده، رو بجانب غرب نهادند، یعنی همان راهی را پیش گرفتند، که سابقاً سک‌ها و سرمت‌ها گرفته بودند. بعد از نیمه اول سده نخستین پیش از میلاد نام آئورس محو شد و آنان الان[۸۵] خواندند و این کلمه همان لفظ آریا می‌باشد. که در لهجه شمال ایران باین صورت درآمده است. بعد از آنکه قبایل وحشی باروپا هجوم بردند، قسمتی از طایفه الان بسمت غرب مهاجرت کرد و از آن قسمت، که در جنوب روسیه باقی ماند، جز قوم اوست، که امروز در قفقاز ساکن است، اثر دیگری نمانده است.

کمی بعد از وفات گوند فارس، قندهار و پنجاب بدست یک سلسله از طایفه یوه‌چی افتاد، که آنها را از نژاد سک‌ها نیز میدانند و معروف به کوشانیان هستند. پادشاهان کوشان کوجوله کادفیزس[۸۶] و ویمه کادفیزس[۸۷] جانشین او تمام قلمرو یوه‌چیان و تخاریان را با قسمت اعظم مستملکات سک‌ها بتصرف خویش درآوردند. عاقبت بعد از سال ۱۲۵ میلادی این کشور به پادشاهی تعلق گرفت کانیسکا[۸۸] نام، که در ادبیات بودایی شهرتی بکمال دارد و از مبلغین بزرگ و معتقدین مؤمن دیانت بودا بشمار است.[۸۹]

۲-عقاید و افکار دینی[۹۰]

دین قدیم آریاها بر پرستش قوای طبیعت و عناصر و اجرام سماوی استوار بود. مع‌ذلک از زمان بسیار قدیم خدایان عمده طبیعت دارای خصوصیات اخلاقی و اجتماعی می‌شوند. چنین بنظر می‌رسد، که قبل از جدا شدن دو تیره هندی و ایرانی از یکدیگر، تفاوتی میان دو دسته از خدایان عمده آنها بوده است. یکدسته را دیوها[۹۱] میخواندند و در رأس آن خدای جنگجویی بنام ایندرا قرار داشت و دستۀ دیگر را اسوراها (بایرانی: اهور) میگفته‌اند و سردسته آنها ورون[۹۲] و میتر[۹۳] بود اکثر دانشمندان بر آنند که مزداه ایرانیان که بمعنی «دانا» و بزرگترین اهور میباشد، همان ورون قدیم است، که نام اصلیش در نزد اقوام ایرانی فراموش شده است. از لحظه ورود ایرانیان بعرصه تاریخ ما به دو شکل مختلف از مذهب ابتدائی آنها برخورد میکنیم. یکدسته بر پرستش میتر (در متون ایرانی: میثر) مشغولند، که در این هنگام در رأس دیوها قرار دارد و دسته دیگر، که خدای بزرگ آنها مزدا می‌باشد.

پرستندگان میثر[۹۴] (مهر) در نیایش او و خدایانی، که در گرد اویند، یشت‌ها را مسرایند و این همان سرودهایی است، که نمونه‌هایی چند از آن که، با اصول دین زردشتی تطبیق شده، در قسمت موسوم به «جدید» اوستا تا امروز برای ما محفوظ مانده‌است. از جمله این دسته خدایان یکی رشنو[۹۵] (یعنی راستی) و دیگری سروش[۹۶] (سروش به معنای اطاعت) است. این نامها همچون غالب اسامی خدایان اوستایی مانند «مجردات مجسم» بنظر می‌آید. بادعای نیبرگ[۹۷] این خدایان در حقیقت نماینده و مظهر هیئت‌های اجتماعیه می‌باشند. بگمان او رشنو خدای «آزمایش دینی» (ور[۹۸]) و سروش خدای امت دیندار و آماده دفاع مهرپرست بود. اشی[۹۹] الاهه باروری و زناشوئی، بمؤمنین برکت در ازدواج و هر گونه سعادت ارزانی میداشت. دیگر از زمره خدایان ورثرغن[۱۰۰] (بهرام) خدای حمله و پیروزی - خدای جنگ و خورنه[۱۰۱] یا فری، که جلال و اقبال شاهان بحق از اوست، می‌باشد و بسی خدایان کوچک دیگر پرستندگان مهر، هنگام قربانی جانوران برای خدایان، خود را با هوم[۱۰۲] (هوم سرمست می‌کردند و آن مشروبی بود، که از فشرده گیاهی بهمین نام (هوم نزد ایرانیان سم[۱۰۳] نزد هندیان) بدست می‌آمد. هوم بعنوان خدایی، که مؤمنین را در جذبه مذهبی گرد هم می‌آورد، پرستش می‌شد.

اما اینکه نیبرگ[۱۰۴] می‌خواهد اردری سورا اناهیتا[۱۰۵] (اردویسور بانو ناهید)، الاهه آب‌ها و حاصلخیزی را خدای بزرگ فرقه مذهبی دیگری بداند و آن را با رود سیحون تطبیق کند، بنظر من محل تردید و تأمل است.

چنین بنظر میرسد، که پرستش مزداه نیز مانند پرستش مهر در سراسر زمین محل سکونت ایرانیان مرسوم بود. زرثوشتر[۱۰۶] (زردشت) پیغمبر نیز از میان این دسته در نقطه‌ای از ایران شرقی ظهور کرد. زمان او بهرحال مقدم بر دوران هخامنشی است. زردشت با گاثاهای خود، که نوعی موعظات نبوی بشعر است، آیین پرستش مزدا را اصلاح و آنرا بر پایه محکمی استوار کرد، که امروز بنام شریعت زردشتی معروف است. این پیغمبر در گاثاها بصورت مردی توانا و پارسا تجلی میکند، که در آرزوی درک حقیقت و مبارزه در راه آنست. وی براهنمایی آنچه، که در عالم جذبه و مکاشفه و تفکر دریافت، بشدت با پرستش دیوها مخالفت آغاز کرد، که در طی مراسمی پر از شور و مستی با نوشیدن هوم صورت می‌گرفت. دیو از این پس اصطلاحی است، که برای پروردگاران «امت غیر مزداهی» (دیویستان) بکار می‌رود. زردشت در برابر این گروه دیوان خدای بزرگ: مزداه یا مزداه‌اهور یا اهورمزداه را قرار داد، که در نزد او خدای عشیره یا ملت خاصی نبود، بلکه آفریدگار نوع بشر بشمار میرفت. وی دیوها را خدایان دروغی و بدکاری می‌داند، که دشمن اهورمزداه هستند و تضاد و دشمنی این دو دسته نزد او اندیشه جنگ و پیکار دو «گوهر» یا دو «خرد»ی را، که از آغاز آفرینش جهان وجود داشته‌اند، پدید آورد. این دو گوهر یکی سپنت‌مینیو[۱۰۷][۱۰۸] یعنی گوهر یا خرد توانا، که نوعی تجلی ذات مزداه می‌باشد، و دیگری اک مینیو،[۱۰۹] یا چنانکه در قسمتهای جدید اوستا ذکر شده، ائرمینیو[۱۱۰] یعنی گوهر یا خرد بدکردار است.

در بین ممتازترین یاوران مزداه به شش ایزد برخورد میکنیم، که بعد از زردشت بدانها نام مشترک امش‌سپنت‌ها[۱۱۱] (امشاسپندان، «جاویدان توانا») نهاده‌اند، و آنها از اینقرارند: وهومنه[۱۱۲] (بهمن، «اندیشه نیک»)، اش[۱۱۳] (رت[۱۱۴] «نظم نیکو» یا «حقیقت»)، خشتر[۱۱۵] («تسلط»)، آرمیتی[۱۱۶] (تقریباً: «پاکی روح»)، هوروتات[۱۱۷] (خرداد، «کمال» یا «صحت»)، و امرتات[۱۱۸] (امرداد، «بیمرگی»). در رأس این شش «امشاسپند» باید سپنت‌مینیو را قرار داد و بدین ترتیب عده امشاسپندان هفت است. در گاثاها هنوز این شش یا هفت امشاسپند دسته بخصوصی نیستند و همچنین در آنجا دو ایزد سروش و اشی را باز می‌یابیم که، سابقا در گرد مهر بودند. در گاثاها هنوز تا اندازه‌ای روابطی بین ایزدان و قوای طبیعت و عناصر دیده می‌شود، مثلا آرمیتی الاهه زمین است. نیبرگ، با اذعان به جنبه طبیعی این ایزدان، نامهای ظاهراً مجرد اینان را در گاثاها و همچنین اسامی پروردگاران میثرایی از قبیل سروش و رشنو و غیره را نشانه و مبین اعمال و تکالیف مادی و طبیعی بعض فرق دینی و اجتماعی می‌داند،[۱۱۹] ولی در موقعی که سخن در تصریح و بیان این تکالیف است، بیانات وی گاهی بسیار درهم و آشفته میشود.

وی منکر است، که پیروان گاثاها، در زمان زردشت، صلاحیت تفکر در معنویات را داشته باشند و بدینسان نیبرگ در این مورد دارای عقیده‌ایست کاملا عکس عقیده لومل،[۱۲۰] که دین زردشت را یک رشته اندیشه‌های فلسفی میداند. بیشک در نظریه نیبرگ[۱۲۱] تا اندازه‌ای حقیقت نهفته است. زردشت فیلسوف نبود، بل عارفی بود از یک امت و جامعه مزداه‌پرست و تابع سنن و آیین زندگی آنها، که در عالم سیر و تفکر رابطه عمیقی بین سرنوشت و تقدیر بشری و اراده خدایی مشاهده میکرد و مناظر و جنبه‌های مختلف آن، که تشریح و تفسیرش امروز برای ما دشوارست، بصورت سخنان روحانی پرشور و جذبه‌ای در اندیشه او نقش می‌بست و بر زبان او جاری می‌شد، ولی باید همیشه در نظر داشت، که ایرانیان زمان زردشت مردم بدوی و بی‌تمدنی نبودند، بلکه بالعکس پس از ورود باین آب‌وخاک وارث تمدن کهنی شدند، که اکتشافات آثار پیش از تاریخ این چندساله گواه آنست و من گمان میکنم، که سخنان معنوی و روحانی نزد ایرانیان آنزمان با وسعت اجتماعی خود دارای ارزش اخلاقی و معنوی و فردی بوده‌است.

در حقیقت تصویر ایزدان در گاثاها طرحی کلی و اجمالی بیش نیست، ولی برای ایرانیان آن زمان این صور اینقدر، که امروز بیرنگ و مبهم بنظر میرسند، نبوده‌اند. از افسانه‌ها و داستانهای کهنی، که باین تصاویر جان می‌بخشد، امروزه جزو وصف رنجها و شکوه روان گاو نر (گوشورون-در یسنا ۲۹)، که یک افسانه قدیمی ایرانی است، که در قالب زردشتی ریخته شده، چیزی باقی نمانده است.

دئنا[۱۲۲] (دین) یک اصطلاح مذهبی بسیار مهم و اساسی است و بگمان من نیبرگ معمای این کلمه ظاهراً مبهم و متناقض را حل کرده است[۱۲۳] دئنا نخست بمعنای روان مجذوب مؤمن میباشد، سپس جمع روانهای مجذوب را گویند، یعنی جمعیتی که دارای یک آیین نیایش مشترک است، یا بعبارت دیگر امت زردشتی، و منشاء مفهوم کلی کلمه دین در متون ایرانی وسطی نیز از همین جاست.

در گاثاها جهان نیک و جهان بد در برابر هم قرار دارند و همچنانکه هر چه از جهان نیک است در مفهوم کلی‌اش و با صفت اشون[۱۲۴] مشخص و متمایز میشود، عالم شر نیز با اصطلاح مؤنث دروج (دروغ) بیان میشود، که معنای آن «ویران کردن نظم نیک با حیله و تزویر و نادرستی» میباشد. دروغ گاهی بصورت عفریته‌ای تجسم می‌یابد و صفت آن درغونت[۱۲۵] میباشد. از جمله قوای شر ائشم[۱۲۶] (خشم) فعالترین آنهاست، ولی این دیو، که مردمان و جانوران را آزرده و میکشد، در گاثاها مانند قسمت جدید اوستا دشمن بخصوص سروش نیست. معذلک حالت موازات قاطع و دقیق بین دو عالم خیر و شر، که از مشخصات متون اوستای جدید است، در گاثاها نیز اندک اندک ظاهر میشود. مثلا چنانکه دروج در برابر اش قرار دارد. اک‌منه (آک‌منش، اندیشه بد) مقابل وهومنه قرار گرفته است و اک‌مینیو یا ائرمینیه (خرد شریر، اهریمن) دشمن سپنت‌مئینیو (خرد توانا) میباشد. در اثر کوشش این دو گوهر یا دو خرد اصلی، که برادران توأمند، مخاصمه و رقابت در جهان آغاز شده است.

دین زردشت یکتاپرستی ناقص است: در این دین ایزدان بسیار وجود دارند ولی میتوان گفت، که همه آنها تجلیات ذات مزداه و در عین حال مجریان اراده اویند، که یگانه «خواست خدایی» است. ثنویت و دوگانگی این دین یک امر ظاهری بیش نیست، چه نبرد بین دو گوهر نیک و بد (دو اصل جهانی) به پیروزی گوهر نیک پایان خواهد یافت. در این نبرد عظیم انسان نیز تکلیفی خاص دارد، زیرا که با ایمان پاک و کوشش در راه پیشرفت حقایق مذهبی و اخلاق و بالاخره سعی در خدمت بقوای زندگی و غلبه بقوای مرگ، یعنی ترقی دادن تمدن مخصوصاً زراعت، بشر خود را در ردیف یاوران «خرد نیک» قرار میدهد. در سه اصل «اندیشه نیک»، «گفتار نیک»، «کردار نیک» بیشک در اصل تکالیف دینی منظور نظر بوده‌است ولی در هر حال این سه اصل محتوی جرنومه‌های یک «ایده» اخلاقی است، که بعدها بتدریج تکامل یافت. جزای نیکان بهشت و تندرستی و بیمرگی و ساکن شدن در مقام مینوگان است، و کیفر بدکاران عذاب طولانی در مقام دروغان گذشته از بازخواستی که بلافاصله پس از مرگ از فرد خواهد شد، در گاثاها اشارتی می‌بینیم بیک بازخواست و داوری عام و نهائی به‌وسیله «روان و آتش»، یعنی روان مزداه و آزمون آتش (آزمون فلز گداخته)، در روز شمار، وقتیکه آخرین نبرد بین لشکرهای دو گوهر نیک و بد با پیروزی مزداه پایان پذیرد.

بین اوستای معروف به «قدیم»، که گاثاها هسته و مغز آنرا تشکیل می‌دهد و «اوستای جدید» چه از لحاظ افکار دینی و چه از لحاظ مقام خدایان و ایزدان فرق بارزی موجود است، چون پس از زردشت روحانیون نتوانسته‌اند خدایان و ایزدانی را، که مقبول عامه مردم بودند، بکلی از میان ببرند، ناچار این ایزدان را در ردیف ایزدان مخصوص گاثاها قرار داده‌اند. یشتهای قدیم، که در ستایش ایزدانی چون میثر و اردوی سورا اناهیتا و ستاره تشتری[۱۲۷] (تشتر که آن را با شعرای یمانی[۱۲۸] یکی می‌دانند) ورثرغن (بهرام) و خورنه (فر، خره) و فروشی‌ها[۱۲۹] (فروهرها، فرشته‌های حافظ مؤمنین) و غیره با افکار و عقاید زردشتی تطبیق شد و علاوه بر آن یشت‌های جدیدی طبق آیین زردشت سرودند.

این عمل هنگامی صورت گرفت، که کیش زردشت هنوز محدود بنواحی شرقی ایران بود. بعدها این جنبش دینی سرزمین ماد را فرا گرفت و طبقه روحانیون آنجا یعنی «مغان» عاملین غیور و سرسخت و متعصب این کیش شدند. تاریخ زردشتی شدن سرزمین ماد بدرستی معلوم نیست، همین‌قدر می‌دانیم که در زمان داریوش و خشایارشا قوم ماد زردشتی بود، درحالی‌که پارس‌ها از یک نوع مزداه‌پرستی غیر زردشتی پیروی می‌کردند.[۱۳۰] از این پس سرزمین ماد مرکز دین زردشت بشمار آمد و این دین در تحولات بعدی خود تحت تأثیر افکار طبقه مغان ماد قرار گرفت و در نتیجه طراوت و تازگی خود را از دست داد و در قالب اصول فقهی خشک و خسته‌کننده‌ای درآمد. دستورهای دینی دقیق برای تنظیم جزئیات زندگی مؤمنین وضع شد و اینان ناگزیر می‌بایستی خود را از شر حملات عده کثیری شیاطین و عفاریت گوناگون، که دیو[۱۳۱] نام گرفتند، حفظ کنند. به داستان رستاخیز و روزشمار تفاصیل و شاخ و برگ زیادی افزودند، که طبق آنها از نطفه مخفی زردشت تا سه هزار سال در هر هزاره یک منجی ظهور خواهد کرد و با ظهور آخرین منجی یعنی استوت‌ارت[۱۳۲] که «سوشیانت»[۱۳۳] یا منجی اصلی و اخص است، این دنیا پایان می‌پذیرد. در آن هنگام پس از نبرد بین دو جهان نیک و بد و آزمون فلز گداخته سعادت ابدی و تغییرناپذیر فرشو کرتی[۱۳۴] (تبدیل صورت) برقرار می‌شود.

کتاب موسوم به وندیداد (وی دیودات[۱۳۵] یعنی «قانون ضد دیوان») در چنین محیطى نوشته شده است. این كتاب بزبان اوستایى است، كه هرچند زبان مادها نبود، ولى در آنجا هم همچنان براى تألیفات دینى بكار مى‌رفت. وندیداد مجموعه‌ایست از قواعد و دستورات دینى مخصوصا راجع بانواع ناپاكیها و گناهان و وسایل و طرق تطهیر و توبه و استغفار. در این كتاب از انواع تعدى بموجودات اهورایى (انسان و سگ و بیدستر) و طریقه رفتار با اجساد مردگان و غیره سخن مى‌رود. طبق این كتاب مردگان را باید در دخمه نهاد و طعمه پرندگان ساخت،[۱۳۶] چه تدفین یا سوزاندن اجساد باعث آلایش عناصر مى‌شود و به این جهت حرام است. و نیز مس مردگان و زنان حایضه باعث ناپاكى و نجاست است. از كتاب وندیداد اسامى عده كثیرى از دیوها (دیوان) و دروج‌ها («دروغان» كه مؤنث مى‌باشد) و «پیرى‌كاها»[۱۳۷] (پریان-جادوان مؤنث) بدست مى‌آید، كه در زمره سپاه خرد شریراند.[۱۳۸]

چنین بنظر مى‌رسد، كه در كیش زردشتى شایع در ایران غربى، از اواخر عهد هخامنشى این عقیده رواج كلى یافته بود، كه اهورمزداه (اورمزد) و ائرمینیو (اهرمن) دو برادر همزاد و فرزندان زمان بیكرانه (زروان[۱۳۹]) هستند.[۱۴۰] یكى از فرق مزدیسنى، كه نجوم كلدانى در آن نفوذ كلى كرده و نزد مجوس‌هاى[۱۴۱] آسیاى صغیر[۱۴۲] تكامل یافته بود، منشأ آیین «مهرپرستى» است، كه در امپراطورى رم توسعه بسیار یافت.[۱۴۳] در این آیین مهر را خداى آفتاب مى‌دانستند.

مهرپرستان و همچنین سایر فرقى، كه در اصول دیانت زردشت تغییر كلى داده و بدعت‌هایى نهاده بودند، عقاید و افكار زروانیه را قبول داشتند. بعضى از این فرقه‌ها اهرمن‌پرست بودند یعنى به عبادت ائرمینیو مى‌پرداختند.

ایزدانى، كه بر روى سكه‌هاى هندوسكایى دیده مى‌شوند، معرف نوعى دیگر از آیین مزداهى است، كه تحت نفوذ عقاید و شرایع هندى، در ایران شرقى بوجود آمده بود و بعدها تحت الشعاع عقاید بودایى گردید.[۱۴۴] در ایران غربى و بطور كلى در سراسر آسیاى قدامى، افكار و تمدن یونانى موجب مزج مذاهب مختلفه شد. در خرابه‌هاى یك معبد زردشتى واقع در نزدیكى شهر پارسه، كه كمى بعد از ویران شدن این شهر بدست اسكندر بنا شده، كتیبه‌هایى بزبان یونانى یافته‌اند، كه در آن اهورمزداه[۱۴۵] و میثر و اناهیتا بنامهاى یونانى زویس ماگیستس[۱۴۶] و آپولون[۱۴۷] و آتنه[۱۴۸] ذكر شده‌اند[۱۴۹] خدایان بابلى و یونانى را با خدایان ایرانى تطبیق كرده‌اند، مثلا اهورمزداه را با بعل[۱۵۰] و میثر را با شمش[۱۵۱] اناهیتا را با ایشتر[۱۵۲] یكى دانسته‌اند، انتیوخوس اول[۱۵۳] پادشاه كماژن (از ۶۹ تا ۳۴ قبلا از میلاد) مجسمه‌هاى بسیارى از «زویس-ارماسدس»[۱۵۴] (ارماسدس-اهورمزداه، اورمزد) و «آپولون-میتراس (مهر) -هلیوس-هرمس»[۱۵۵] و «آرتاگنس (ورث‌غن- بهرام) -هراكلس-آرس»[۱۵۶] و ایزدى كه آن را «وطن من كماژن بسیار حاصلخیز» مى‌نامد، برپاساخت و مراسمى دائمى براى عبادت این خدایان یونانى و ایرانى مقرر فرمود. پادشاهان اشكانى لقب «قیل هلن» (دوست یونانى) اختیار كردند و خود را پیرو آداب و فرهنگ یونان نشان مى‌دادند.[۱۵۷] ولى این یونانى‌مآبى آنها بسیار سطحى بود و اكثر سلاطین این سلسله ظاهراً، در زیر پرده نازكى از افکار خارجی، به دیانت زردشتی اعتقاد داشته‌اند. بنا بر یک سنت پارسی جمع‌آوری و نگارش کتب مقدس زردشتی یک‌بار بفرمان یکی از پادشاهان اشکانی موسوم به ولاگاز، که معلوم نیست ولاگاز اول (از ۵۲/۵۱ تا ۸۰/۷۹ میلادی) یا ولاگاز سوم (از ۱۴۸ تا ۱۹۱ میلادی) بوده، انجام گرفت.

***

از زمانی که بخت النصر یهود را به اسارت برد، این طایفه در بابل و بین النهرین زیاد شده، رشته‌های مختلف تجارت و فلاحت و صناعت را در دست گرفتند. در زمان اشکانیان یهود بسیار بودند خاصه در نهردا (شمال بابل) و در سوراوپوم بادیثا[۱۵۸] و ماهوزه[۱۵۹] (سلوکیه). در پارس و ماد هم جماعتی از یهود اقامت داشتند.

این جماعت از قرون نخستین میلاد در تحت ریاست رش گالوتا[۱۶۰] (رأس‌الجالوت) صاحب تشکیلاتی شده بودند و شاهنشاه آنان را در زمره ملل متنوعه شناخته و تا حدی استقلال بخشیده بود. رش گالوتا مالیات را جمع و قضات را عزل و نصب و سایر امور را اداره می‌کرد و قانون موسی و احادیث و اخبار یهود را تعلیم و ترویج می‌نمود. مدرسه مشهور «سورا» در آغاز قرن سوم میلادی تأسیس یافت و از آن تاریخ طایفه امورائیم[۱۶۱] (علماء یهود) به مطالعه و شرح علوم پرداخته اخبار و تعالیم مختلفه را، که امروز بنام تلمود معروف است فراهم آوردند.[۱۶۲]

***

راجع بزمانی، که دین نصارا وارد کشور پارت شده، اطلاعات ما بسیار قلیل است.[۱۶۳] در قرن اول میلادی دین مسیح در سوریه و آسیای صغیر منتشر شده بود. در حدود سال ۱۰۰ بعد از میلاد جماعاتی از مسیحیان در شرق دجله یعنی ناحیه اربل[۱۶۴] مسکن داشتند، ولی از انتشار این شریعت در نواحی مشرق اطلاعات صحیحی در دست نداریم.

بنا بر روایات مسیحیان «توماس مقدس» در کشور پارت به دعوت پرداخت و مطابق مندرجات کتاب مجعول «اعمال توماس»، توماس تا سرزمین هندوستان هم پیش رفته است ولی این کتاب را نمی‌توان از اسناد معتبر تاریخی شناخت.

بعد از اربل شهر کرکوک، که آن را «کرخای بیت سلوخ» می‌خوانده‌اند، ظاهراً مرکز و ملجأ عیسویان در شرق بوده است. در نامه شهداء عیسوی ایران مسطور است که: «از زمان سلطنت بلاش تا سال بیستم پادشاهی شاپور بن اردشیر یعنی ۹۰ سال کرخا مکانی مقدس بود و هیچ گیاه ناپاکی در آن نمی‌رست».[۱۶۵] چون شاپور اول ساسانی پسر اردشیر در سنه ۲۴۱ بتخت نشسته، بنابراین مقصود از بلاش کس دیگری غیر از ولاگاز سوم اشکانی نیست، که از سال ۱۴۸ تا ۱۹۱ میلادی سلطنت کرده است. در هر حال عیسویان در عهد سلاطین اشکانی هیچ مداخله در امور سیاسی نداشته‌اند. در قرون بعد نامه جعل کردند موسوم به «مکتب آباء مغربی» و تاریخ آن را آغاز قرن دوم میلادی قرار داده‌اند. بنابراین سند جاثلیق شهر سلوکیه خودمختاری مطلق داشته و می‌توانسته بمراسم مذهبی و تقدیس بطرکی خود نایل شود، بدون اینکه مجبور باشد بشهر انطاکیه برود. ولی حقیقت امر این است، که مقام کاتولیکوس (جاثلیق) در عهد اشکانیان وجود نداشته است.

***

اختلاط اقوام و نژادهای آسیای قدامی، زمینه مساعدی برای امتزاج تمدن‌ها و دیانت‌های مختلف آماده می‌کرده، چنانکه دیدیم فلسفه یونان با شرایع مشرقی آمیخته شده و نتایج گوناگون داد.[۱۶۶] از زمانهای قدیم عقاید ایرانی و سامی در نواحی آرامیان بین النهرین مخلوط گردیده بود. عنصر جدیدی، که در این داخل شد، عبادات اسرارآمیز مردم آسیای صغیر بود. افکار فلسفی یونان و نظریات کیمیاگران و افسونگران نیز در این معجون وارد گردید. معنویات و عوامل طبیعی، که معبود اقوام مزبور بود، با اسامی یونانی خوانده شد. اساطیر یونانی و بابلی و ایرانی بهم درآمیخت و اشخاص افسانه‌های شرقی در لباس خدایان یونانی پنهان گشت. اعتقاد بدو عالم جدا از یکدیگر، یکی عالم نیکی و دیگر بدی یا عالم نور و ظلمت و اعتقاد به بهشت و دوزخ و یوم الحساب و تجدید جهان و اعتقاد بارتباط تام و پیوند عام ما بین افراد انسان و قوای ملکوتی، همه این معتقدات که مخصوص دین مزداهی ایران بود، داخل افکار دینی آسیای قدامی شد. این نکات را از مراسم مرموزی کشف می‌کنیم، که مریدان مطلع انجام می‌داده و مدعی بوده‌اند که بنا بر راهنمائی، که من جانب اللّه شده و سر آن در کتب مرموزه نگاشته شده، انسان می‌تواند با عبادات مخصوص و ضبط اسرار معین بمعبود خویش تقرب جوید. مندرجات این کتب، که جز دانایان شریعت کسی برموز آن آگاهی نداشت، مخلوطی بود از افکار مصری و ایرانی و کلدانی و یهودی.[۱۶۷] کتبی مجعول بنام «زردشت مجوس» رواج داده شد[۱۶۸] و در بعضی نقاط، که «دین زردشت» آمیخته به سایر عقاید شده بود، زردشت را به صفت «منجی نوع بشر» می‌خواندند. مذاهب باطنی این دوره محدود بحدود محلی یا ملی معینی نبودند و ادعا می‌کرد که دین اصلی بشر نزد آنهاست و سایر شرایع عامه بطور ناقص بعضی از آن حقایق را در بر دارند.[۱۶۹]

در قرن دوم میلادی مذهب گنوستیکی[۱۷۰] در کشور روم توسعه یافت[۱۷۱] بلا شک قبل از این تاریخ هم افکار گنوستیکی وجود داشته است، زیرا که در میان یهودان اسکندریه هم این افکار رایج بوده است، اما مبدأ این مسلک در ظلمات ایام مختفی است. از قرن دوم ببعد «گنوستیک‌ها» برای تأیید اقوال خویش به کتب مقدس عیسوی استناد می‌جستند. مسلک بازیلید[۱۷۲] و مسلک والانتن[۱۷۳] و مسلک مرقیون[۱۷۴] و تصوفی، که اوفیت‌ها[۱۷۵] و ناسن‌ها[۱۷۶] و الکزائیت‌ها[۱۷۷] آورده‌اند، نمونه از فرق گوناگون گنوستیکی می‌باشد، که در رسوم مذهبی و عقاید با هم اختلاف دارند،[۱۷۸] ولی مع‌ذلک با وجود این اختلافات یک جریان فکری مشترکی در کلیه آنها مستتر است.

نخست باید «ثنویت» را مورد بحث قرار داد. ولی فرق است میان ثنویت مزدائی و دوپرستی گنوستیک‌ها: بنا بر اعتقاد مزدیسنان هریک از دو عالم مذکور دفعة هم معنوی است و هم مادی. ولی گنوستیس‌ها بالعکس عالم روح را عین عالم نور و جهان ماده را عین جهان ظلمت می‌دانسته‌اند. نتیجه این قسم اعتقاد نسبت بعالم این شد، که بدبینی باصل خلقت رواج گرفت و پیروان این فکر بزهد و ترک مایل شدند.

بنا بر قول این طایفه، خدا در ماوراء عالم محسوس و حتی در آن‌سوی جهان معقول است. او پدری است که از نام و نشان و گمان برتر است و فکر بشری را به دامن کبریای او دسترس نیست. جهان بواسطه اشراقات دائمی[۱۷۹] یا که از ذات این خدای اصلی صادر می‌شود، بوجود می‌آید و مراتب این تجلیات نزولی است، یعنی هریک از اشراقات نسبت به ماقبل خود اخص است تا منتهی گردد بعالم مادی، که آخرین اشراق و ناپاک‌ترین تجلیات است. ولی در این جهان مادی شوقی هست، که او را به مبدأ الهی بازپس می‌کشاند. ماده یعنی عالم جسمانی منزلگاه شر است. اما یک بارقۀ الهی، که در طبیعت انسان ودیعه است، راه نجات را به او نشان می‌دهد و او را در حرکت صعودی، که از میان افلاک می‌کند، دستگیری نموده، بعالم نور می‌رساند. این بود اساس اعتقاد گنوستیک‌های متأخر راجع بنظام جهان «انسان» یا «انسان نخست» را وجودی نیم خدا می‌دانستند و ظاهراً این مفهوم را از اساطیر ایرانی گرفته بودند.[۱۸۰] بعضی از گنوستیک‌ها انسان نخست را آدم دانسته‌اند و بعضی او را مسیح ازلی گفته‌اند و طایفه‌ای بر آن بودند که حقیقت انسان نخست در آدم حلول کرده و پس از آن بصورت مسیح ظاهر شده است. اوست نخستین مولود خدای بزرگ، که در ماده نزول کرده و جان جهان محسوب است. او را نیم خدا و عقل و کلمه هم می‌گفتند. با ایجاد این انسان قوس نزول در ماده شروع شده و بوسیلۀ او نزاع و کوشش برای نجات صورت می‌گیرد. اما نجات میسر نیست مگر با عنایت الهی.

از اینجاست که در همه کتب گنوستیک ظهور یک نفر رهاننده وعده داده شده است. و همین اعتقاد بود که گنوستیک‌ها را پیرو دین مسیح کرد، زیرا که منجی موعود را عیسی مسیح دانسته‌اند.

بعضی از فرق گنوستیک بر آنند، که عیسی خلاص‌کننده صوفیا از قید ماده است. مقصود از صوفیا عقل آسمانی است، که در ماده افتاده است. فرقه والانتینی معتقد بودند که میان خدای منجی موسوم به سوتر[۱۸۱] و صوفیا ازدواج و عروسی واقع شده است و به یاد این واقعه جشن مذهبی، که عبارت از عید حجله عروسان بود، می‌گرفتند. اساطیر و قصصی، که راجع بتکوین جهان ساخته شده، همه برای تعبیر و تأویل مراسم عبادتی بوده است. اجراءکنندگان این مراسم در طی انجام وظایف خود جدال عظیمی را، که همه آفرینش برای نجات خود در پیش دارند، برأی العین مشاهده می‌کرده‌اند، که چگونه به‌وسیله معرفت رهایی میسر تواند شد و زنجیرهای ماده تواند گسیخت. عرفان علم حقیقی است نه علم فکری، دانشی است، که از راه قلب و بطریق کشف و شهود تحصیل می‌شود و طریق آن توجه بباطن و مشاهده امور معنوی با چشم دل است، که انسان را صاحب معرفت عالی می‌کند و در نشأت جدیدی متولد می‌سازد. بنا بر قول شدر معرفت[۱۸۲] دانش حقیقی است، که بسبب حق بودنش انسان را نجات می‌بخشد.

اکثر گنوستیک‌ها، که از طریقه آنها کم‌وبیش آگاهی داریم، از مردم ولایات شرقی ممالک روم بوده‌اند. یکی از فرقه‌های گنوستیک بین‌النهرین و بابل فرقه ماندائی[۱۸۳] است و دیگر فرقه که در کتب عرب آنها را مغتسله نامیده‌اند و یکی از مآخذ کیش مانوی محسوب است.[۱۸۴] عرب همه فرقه‌های گنوستیک مشرق را که افکارشان در زمان اسلام[۱۸۵] هم رواجی داشته است، بنام حنیف یا صائبون خوانده است.[۱۸۶]

***

در دوره تسلط یونانیان دیانت بودایی در ولایات شرق ایران نفوذ یافت. پادشاه هند موسوم به آسوکا،[۱۸۷] که در حدود سال ۲۶۰ قبل از میلاد دین بودایی گرفته بود، دعاتی به ایالت گنداره (دره کابل) و باختر گسیل داشت. پادشاهی موسوم به اگاتکل[۱۸۸] در ایالت رخج و زرنگ سلطنت داشته (حدود سال ۱۸۰ تا ۱۶۵)، سکه‌هائی ضرب کرد، که بر آن نقش بودایی دیده می‌شود. در اواسط قرن دوم قبل از میلاد اختلاف عقیده بوداییان شمال و بوداییان جنوب موجب تفرقه و ضعف آنان گردید. بوداییان جنوب، که خود را هین‌یان[۱۸۹] (کشتی کوچک) گویند، بیشتر باحکام و سنت بودا عمل می‌کردند، ولی بوداییان شمال، که خود را مهایان[۱۹۰] (کشتی بزرگ) می‌نامند، از سایر ادیان هندی اقتباساتی کردند و عقاید عامیانه را استقبال نمودند. شریعت بودا بصورت مهایان وارد ممالک مرکزی آسیا شد. سلطانی کانیسکانام انجمنی از دانایان گرد آورد و اصول مذهب مهایان را تثبیت نمود و قوانین آن را مورد تجدید نظر قرار داده، بزبان سانسکریت تحریر کرد.

بوداییان در قرون نخستین میلادی در ولایت گنداره و یهارها[۱۹۱] (بهارها) یعنی صومعه‌های بسیار ساختند امروز در ویرانه‌های آن معابد نقوش برجسته‌ای بسبک آمیخته یونانی و هندی یافته‌اند، که صحنه‌هایی از وقایع حیات بودا و صور بودیستو،[۱۹۲] بودایان آینده و غیر ذلک، را مجسم می‌کند. صنعت گنداره در قرن چهارم به اوج ترقی رسید.[۱۹۳] ظاهراً قدیم‌ترین نقاشی بودایی، که بسبک آمیخته یونانی و هندی ساخته شده و در کاوشهای ترکستان چین اخیرا بدست آمده، متعلق بقرن سوم باشد.[۱۹۴]

در «بامیان» مغرب کابل مجسمه‌های عظیمی از بودا هست، که در کوه کنده‌اند. در طاقچه‌هائی که مقر این پیکرهاست، تصاویری دیده می‌شود، که سبک آنها با نقوش مکشوفه در آسیای مرکزی شباهت دارد و از جهاتی هم شبیه نقوش کتیبه‌های ساسانی عهد شاپور اول است.[۱۹۵]

از سفرنامه هیون تسیانگ معلوم می‌شود، که تا قرن هفتم میلادی صومعه‌های بودایی در ایران وجود داشته است و نیز بنا بر روایت او از اتباع سایر دیانات هندی هم جماعاتی مقیم ایالات شرقی ایران بوده‌اند.[۱۹۶]

۴-زبانهای عامه و زبانهای ادبی

آگاهی ما از زبانهای اشکانی و ساسانی، که آنها را اصطلاحا «لغت متوسط ایران» می‌گویند، در نتیجه اکتشافاتی، که در ۲۵ سال اخیر در ترکستان چین صورت گرفته، بی‌اندازه وسیع شده است. چندین هیئت علمی، که بآن صفحات رفته‌اند، آثار بسیاری اعم از دینی و غیر دینی بدست آورده‌اند، که بلغات مختلفه نگارش یافته‌اند و تا زمان کشف آنها دانشمندان را از بسیاری از آن لغات آگاهی ناقصی بود و نسبت به بعضی هم بکلی بی‌اطلاع بودند.[۱۹۷]

قطعاتی، که این هیئت‌ها کشف کرده‌اند، جزء آثار ادبی بوداییان و مانویان و مسیحیان و بلغت سانسکریت و چینی تبتی و اویغوری و پهلوی سکایی و تخاری نوشته شده است و هریک را متخصصین مورد دقت و تحقیق قرار داده‌اند، ولی هنوز اکثر آن چاپ و منتشر نشده است.

قبل از کشفیات ترکستان چین، از زبانهای متوسط ایران فقط دو زبان معلوم بود، یکی پهلوی ساسانی، که در جنوب غربی ایران (پارس) متداول و زبان رسمی ساسانیان بشمار می‌رفته است: دیگر زبانی، که در بعضی کتیبه‌های پادشاهان اول ساسانی در کنار خطوط پهلوی سابق الذکر منقور است و در آغاز دانشمندان آن را لغت کلدانی پهلوی[۱۹۸] می‌نامیدند، که چندان اسم مناسبی نبود. آندرآس[۱۹۹] این لغت اخیر را پهلوی اشکانی، که زبان رسمی دربار پارت بوده، تشخیص داد. این هر دو زبان را با خطی که مشتق از الفبای آرامی است می‌نوشته‌اند با قدری تفاوت در اشکال حروف. آثار دینی زردشتیان عهد ساسانی را بلغت پهلوی ساسانی می‌نوشته‌اند، لکن آنچه امروز باقی است، استنساخی است، که بعد از انقراض ساسانیان کرده‌اند و غلط و اشتباه بسیار در آن راه دارد. بسیاری از حروف الفبای پهلوی را باقسام چند می‌توان خواند. از این جهت در قرائت آثار قدیم خوانندگان دچار خطا و تردید شده‌اند. بعلاوه خیلی از کلمات حتی از معانی معمول و متداول را با ایده او گرام‌های[۲۰۰] آرامی می‌نوشته‌اند، یعنی بجای بعضی کلمات در کتابت لغات آرامی می‌نشاندند، ولی در خواندن فارسی آن را بزبان میرانده‌اند. فقط بدنبال بعضی از ایده او گرامها بخصوص در افعال مزید مؤخر ایرانی اضافه می‌کردند.

در ترکستان چین ناحیه تورفان قطعات بسیار از آثار دینی مانویان بدست آمد، که بخط سریانی موسوم به «استرانژلو»،[۲۰۱] بدون ایده او گرام و هزوارش، نوشته شده و همه کلمات آن بصورت ایرانی خالص است. آندرآس فورا متوجه شد، که هر دو زبان پهلوی سابق الذکر در این قطعات هست. امانه مولر[۲۰۲] که اول کسی است، که ایرانی بودن این متون را ثابت نمود و نخستین تلخیص آنها را منتشر کرد،[۲۰۳] و نه‌زالمان،[۲۰۴] که تلخیصات مولر را مجددا بخط عبری طبع نموده و فهرست لغاتی بر آن افزوده،[۲۰۵] دو زبان سابق الذکر را درست تشخیص نداده‌اند. اختلاف اصلی این دو زبان پهلوی آندرآس[۲۰۶] معلوم کرده و بعد تدسکو[۲۰۷] آن را با شرح و تفصیل بیشتری تأیید نموده است. زبان اشکانیان متعلق به لغت ایران مرکزی است، که فعلا لهجه‌های ایالات ساحل بحر خزر و سمنانی و لحن‌های نواحی کاشان و اصفهان و لهجه گورانی و غیره از آن حکایت می‌کند.

این دو زبان را، که معمولا بنام لهجه شمالی یا شمال غربی و لهجه جنوب غربی می‌خوانند، امروز کاملا مورد دقت قرار داده و از رموز صرف و نحوی و صوتی آنها آگاهی حاصل کرده‌اند. این اطلاع دقیق دانشمندان را موفق کرده است، که مقدار تأثیر زبان اشکانی را در پهلوی ساسانی معلوم کنند و معلوم است، که تأثیر زبان نشانه نفوذ تمدن اشکانی در تمدن ساسانی است. لغات بسیار، که مربوط بمفاهیم دینی و سیاسی و اجتماعی است یا اسم اسلحه و وسایل ارتباط و اصطلاحات پزشکی و عبارات عادی حتی بعضی افعال متداول، که در زبان ساسانیان و فارسی کنونی هم رواج دارد، صورت اشکانی خود را حفظ کرده‌اند.[۲۰۸] بسی از مستثنیاتی که در فونتیک فارسی هست و خلاف قاعده شمرده می‌شود، نتیجه نفوذ کلمات لهجه شمالی در لغت زبان جنوب غربی است، که بعد از طلوع ساسانیان زبان رسمی کشور گردید.[۲۰۹]

مردم ایالات شرق به زبانهای ایرانی دیگر تکلم می‌کرده‌اند. در ردیف قطعات مانوی مذکور، که بدو زبان پهلوی نوشته شده، در تورفان قطعاتی بدست آوردند، که آندرآس آن را لغت سغدی تشخیص داد. وقتی، که قسمتهایی از عهد جدید (انجیل) بزبان سغدی کشف گردید، مطالعه و فهم قطعات مذکور آسان‌تر شد. بعد از چندی متن‌های بودایی بدست آمد، که بلغت سغدی قدیم نوشته شده بود و علماء دریافتند، که زبان سغدیان دارای چقدر اهمیت بوده است. فعلا در ناحیه «یقنوب» پامیر لهجه‌ای متداول است، که از بقایای سغدی قدیم بشمار می‌آید. بنا بر قول گوتیو[۲۱۰] در آغاز تاریخ مسیحی «زبان سغدی در طول خطی متداول بود، که از دیوار چین تا سمرقند و تا مغرب امتداد داشت». زبان سغدی در مدت چند قرن در آسیای مرکزی لغت بین‌المللی بشمار می‌رفت و بتوسط این زبان بود که کتب مانوی و بودایی حتی در قبایل ترک هم نفوذ پیدا کرد.[۲۱۱]

علاوه بر این‌ها در حفاری ترکستان چین متونی از بوداییان بدست آمد، که بدو لغت، که تا آن‌روز از وجود آن اطلاع نداشتند، نوشته شده بود. امروز آن دو لغت را سکایی و تخاری می‌نامند.

سکایی[۲۱۲] زبان قوم هندوسکایی و از شعب زبانهای شرق ایران است، که امروز

لغت افغانی (پشتو) و چند لهجه پامیری مثل ساریکولی شوغنی و واخی و غیره از آن جمله‌اند اما لغت تخاری بنا بر رأی مولروزیگ[۲۱۳] و زیگلینگ[۲۱۴] و همچنین بنا بر تأیید میه[۲۱۵] از جمله زبانهای هند و اروپایی است، اما آریایی نیست. از عجایب این است، که تخاری جزء دسته‌ای از زبانهای هند و اروپایی است، که آنها را طبقه کنتوم[۲۱۶] می‌خوانند و نزدیک بزبان ایتالی و کلتی[۲۱۷] است.[۲۱۸]

از میان لغات سامی از قدیم الایام زبان آرامی در سرتاسر آسیای قدامی رواج عام یافت، که در دیوان شاهنشاهان هخامنشی متداول بود و چون خط میخی، جز برای نگارش کتیبه‌ها، در تحریرات دیگر بسهولت بکار نمی‌رفت، هخامنشیان خط آرامی را گرفتند و حتی اسنادی را، که بلغت فارسی است، با آن خط نوشتند. منشأ خط پهلوی و این رسم، که الفاظ آرامی را نوشته و معنی فارسی آن را بر زبان میرانده‌اند، از اینجا برخاسته است.[۲۱۹]

در عهد ساسانیان زبان ادبی مسیحیانی، که از نژاد سامی بودند و در کشور ایران مسکن داشتند، سریانی بود که، منشأ آن شهر ادسا (الرها) است.

مهاجرین یونانی که بفرمان اسکندر و جانشینانش در ممالک ایران اقامت گزیدند، تا مدتی مدید حافظ لغت یونانی محسوب می‌شدند. پادشاهان اشکانی نسبت بزبان و ادبیات یونانی تعلق خاطری نشان می‌دادند، که مقداری از آن عمدی و ظاهری و برای رعایت «مد» بود. لقب فیل‌هلن (یونان دوست)، که میتریدات اول (مهرداد) اختیار کرد، همه اخلافش آن را بکار بردند و بعلاوه صفات یونانی دیگر نیز در مسکوکات خود ذکر می‌کردند مانند «انرگیتس» (نیکوکار) و «دیخایوس» (عادل). طرز مسکوکات اشکانی در دوره اول سلطنتشان بکلی یونانی بود. ارد اول بعد از آنکه بر کراسوس غالب شد، فرمان داد تا باکشیدس اثر اوریپید را بزبان یونانی نمایش دهند. چند کتیبه از شاهان اشکانی، که بزبان یونانی نوشته شده، هنوز باقی است. رفته‌رفته یونان‌مآبی ترک شد. مخصوصا بعد از قرن اول میلادی، که گوئی عهد تجدید حیات تمدن ایران است، اسلوب سکه‌ها از شیوه یونانی خارج و خط پهلوی در ردیف یونانی، که روز بروز غلطتر و بدتر می‌شد، نوشته شد. با وجود این استعمال زبان یونانی در بعضی قسمت‌های کشور ایران باقی ماند و نخستین شاهنشاهان سلسله ساسانی در ردیف دو نوع زبان پهلوی مذکور، تا مدتی در بعضی کتیبه‌های خود، زبان و خط یونانی را بکار می‌برده‌اند.


  1. Nmana
  2. Vis
  3. Zantu
  4. Dahku در گاتاها این چهار واحد را چنین نوشته‌اند: دمان – Demana – ویس – vis – شویثر – Skoithra – دهیو – dahyu (میه – A. Meillet، سه کنفرانس در باب گاثاهای اوستا. پاریس ۱۹۲۵، ص ۳۲)، و اعضای آنها طبق بنونیست E. Bevenist چنین ذکر شده خوئیتو Xvaetu -. ورزنا vreyena -، ائیری‌من. airyaman، (دهیو–) زیرا این دو دسته اسامی ظاهراًً مربوط بیک سنخ تقسیمات ارضی و اجتماعی بوده‌است. (بنونیست طبقات اجتماعی بنا بر روایت اوستایی، مجله آسیائی ۱۹۳۲، ص ۱۲۴ و ما بعد) .
  5. رک: گزارشی که اندراس F. C. Andreas به سیزدهمین کنگره مستشرقین داده است، ص ۹۶.
  6. Pseudo-Smerdes
  7. رک میر، تاریخ عهد قدیم Ed. Meyer, Geschichte des Altertums ج ۳، ص ۶۲-۶۱ و کریستنسن، ایرانیان (مجموعه علم باستان‌شناسی) Alth. Chrtstenp, Die Iranier (Handbuch der Altertumswiss- enschaft, III, I, 3)
  8. Daha
  9. Hécatompylos
  10. قطعات472. M 473. M
  11. Khshayathia dahyunam
  12. بنا بر روایت اوناپیوس Eunapius (چاپ دیندورف Dindorf ، ص ۲۲۲ارشک را هفت مرد بتخت نشاندند.
  13. Suren
  14. Kârin سورنی که کراسوس را مغلوب کرد، معروف است. تاسی‌توس در وقایع سال ۳۲ میلادی یکی دیگر از رجال را بهمین نام اسم میبرد (سالنامه‌ها، کتاب ۶، بند ۴۲، مقایسه شود با هرتسفلد گزارش باستان، ج ۴، ص ۷۰ و بعد). شخصی بنام قارن در سال ۵۰ میلادی در جنگهای گودرز و مهرداد وارد بوده و اهمیت داشته است. (تاسی‌توس، کتاب ۱۲، بند ۱۲؛ هرتسفلد، گزارش باستان، ج ۶، ص ۶۴ و بعد).
  15. پلوتارخس، کتاب کراسوس، بند ۲۱ و نیز مقایسه شود با یوستی‌نوس، کتاب ۴۱، بند ۲.
  16. پارتها لشکری قریب پانزده هزار نفر بمقاتله انتوان بردن، که چهارصد تن از آنها مردمان آزاد بودند یوستی‌نوس، کتاب ۴۱، بند ۲).
  17. شاید این تصادف و اتفاق صرف نبود، که ایالت پارت (یعنی سرزمینی، که منطبق با حوزه شهربان‌نشین هخامنشی بهمین نام است)، که نخستین مرکز اقتدار سلسله اشکانی بشمار می‌آمد، در آن زمان بیش از سایر قطعات ایران پاره‌پاره شده بود. بنا بر قول ایزیدور خاراکسی این ساتراپی بشش بخش تقسیم شده و شش حکومت داشت. یکی از آنها هیرکانی بود، که ظاهراً تیول موروث خاندان گیو بشمار میآمد، که یکی از فرزندان یا نوادگانش بنام گودرز بسلطنت رسید. این گیو ظاهراً منسوب بیکی از بیوتات درجه اول مملکت بود. رک هرتسفلد، گزارش باستان، ج ۴، ص ۵۸.
  18. پلینیوس تاریخ طبیعی Naturalis Historiac (کتاب ۶، فصل ۲۶).
  19. این اصطلاح در بندهش ایرانی (چاپ انکلساریا ص ۲۱۴) و کارنامگ دیده می‌شود؛ رک کتاب بارتلمه راجع به لهجه‌های ایرانی متوسط- (Zur Kunde der mittel iranischen Mundrten) ج ۳، ص ۳۵.
  20. کتاب ۴۲؛ بند ۴، فقره ۱.
  21. استرابو، کتاب ۱۱، فصل ۹؛ یوستی‌نوس. کتاب ۴۱، بند ۲، فقره ۲.
  22. استرابو، کتاب ۱۱، فصل ۹.
  23. استرابو گوید: انتخاب شاهنشاه همیشه در این دو انجمن صورت می‌گرفت. به عقیده من مفهوم آن اینست، که اول «شورای خویشاوندان» («سنا») پادشاه را معین میکرده و بعد این انتخاب در انجمن دانایان و مغان تأیید میگردیده است.
  24. ولرشک Valarshak صورت ارمنی ولاگاز Volagase است با پساوند «ا ک». در واقع مؤسس سلسله اشکانی ارمنستان تیریدات برادر ولاگاز اول شاهنشاه پارت بوده است. تیریدات را در سال ۶۶ میلادی نرون امپراطور روم رسما بپادشاهی ارمنستان شناخت (نگاه کنید: مارکوارت، مجله انجمن شرقی آلمان، ج ۴۹، ص ۶۴۹). تاریخ موسی خورنی بوسیله لانگلوا بزبان فرانسه ترجمه و در مجموعه مورخان ارمنستان طبع و نشر شده است (ج ۲، ص ۸۲ ببعد).
  25. این امتیاز در ایران اشکانی مختص خاندان سورن بوده است.
  26. نخرر Nakharar شکل ارمنی یک عنوان ایرانی است، که ما در ایران ساسانی آن را بصورت نخوذار Nakhvadhar بازمی‌یابیم. (آمیانوس مارسلینوس، کتاب ۱۴، بند ۳، آن را نهودارس Nohodares نوشته و بغلط اسم خاص پنداشته است). عنوان دیگری که از همین ریشه است نخوارگ Nakhvaragh می‌باشد (به لهجه شمال غربی)، که بصورت نخویر Nakhver و نخویرگ Nakhveragh (در لهجه جنوب غربی) نیز آمده است. رک بنونیست در مجله مطالعات ارمنی، ج ۹، ص ۷-۶.
  27. Gabal
  28. Adel
  29. لانگلوا، ج ۲، ص ۸۳.
  30. nahhararut'iun
  31. nahapetut'iun
  32. ایضاًً، ص ۸۴ نهپت Nahapet و نخرر حاکی از دو منصب مختلف است. رک بنونیست، ص ۷.
  33. به عقیده ماکلر Macler (چهار کنفرانس راجع به ارمنستان، پاریس ۱۹۳۲) در ارمنستان وضع ملوک‌الطوائف در واقع وجود نداشت و در آنجا آیین تیولداری مرسوم نبود. آنچه که بعقیده او در تاریخ ارمنستان واقعیت دارد، خاندانهای بزرگ و رؤسای اعظم طوایف است و کار عمده پادشاهان ارمنی هم ایجاد توافق و راه آمدن با اینان بوده است.
  34. در باب بدیشخ‌های ارمنستان رک مارکوارت، ایرانشهر، ص ۱۶۵ و بعد. به عقیده مارکوارت ایجاد بدیشخ‌های چهارگانه از کارهای تیگران بزرگ است.
  35. Sharashan
  36. Sanasar
  37. Arzn
  38. Taurus
  39. Cole-syrie
  40. bidhakhsh
  41. کتیبه پایکولی (هرتسفلد، پایکولی، ص ۱۵۶-۱۵۵).
  42. رک فصل دوم این ترجمه.
  43. رک نهایة‌الارب (برون، مجله پادشاهی، ۱۹۰۰، ص ۲۳۲) که گوید، بخسرو اول فرمود وزراء خود را، که اگر حکمی برخلاف انصاف صادر کنم، دخالت کنید و نگذارید.
  44. لانگلوا، ج ۱، ص ۲۳۶.
  45. Cnuni
  46. Mamikon
  47. از جمله فهرست‌هایی، از ازمنه بعدی، درباره ترتیب مسندها بر خوان پادشاه، که در «شرح زندگی نرسی‌پاک» (لانگلوا، ج ۲، ص ۲۵) و در سند مسکو (ایضاً ج ۲، ص ۲۷-۲۶، حاشیه) آمده است.
  48. مانویل سردار کل (فوستوس بیزانسی، لانگلوا، ج ۱، ص ۳۰۵).
  49. سنتروک Sanatruk که از اشکانیان بود، نام شاهی بخود نهاد، ولی بدیشخ اعظم موسوم به بکور Bakur که مانند او علم طغیان برافراشته بود، چون از دودمان شاهی نبود، نتوانست باو تأسی کند (موسی خورنی، لانگلو، ج ۲، ص ۱۳۵).
  50. موسی، لانگلوا، ج ۲، ص ۱۴۸.
  51. فوستوس بیزانسی، لانگلوا، ج ۱، ص ۲۱۷.
  52. ایضاًً، ج ۱: ص ۲۵۰.
  53. لانگلوا، ج ۱، ص ۲۱۷.
  54. پیش از تجدید سازمان مملکت توسط ارشک.
  55. Vatché
  56. لانگلوا، ج ۱، ص ۲۲۰.
  57. پلوتارخس، کراسوس، بند ۲۱ و ۲۴. مقصود پلوتارخس از «سایر پارتیان» انبوه لشکر سورن است، زیرا که ظرافت‌های مادی بیشک در طبقه اشراف رواج داشته است. در نقوش سکه‌ها پادشاهان پارت از مهرداد اول ببعد با ریش و موی مجعد دیده میشوند یوستی‌نوس در جایی که سخن از پارتهاست (کتاب ۴۱، بند ۲) چنین گوید: Vestis olim suimoris Posteaquam accessere opes,ut Medis perluc- ida et fluida. راجع به زندگی پارتها میتوان از پلی‌نیوس (کتاب ۱۰، فصل ۵۰؛ کتاب ۱۱، فصل ۲۶؛۲۹٬۵۳ و کتاب ۱۲، فصل ۳؛۱۷ و کتاب ۱۴، فصل ۳؛۲۲) و یوستی‌نوس (کتاب ۴۱، بند ۳) اطلاعات سودمندی بدست آورد.
  58. پلوتارخس، کراسوس، بند ۳۲.
  59. تاسی‌توس (آنال ۲، بند ۲).
    Prompti aditus,obiva comitas,ignotac Partis virtues.
    عبارتی که چندان قابل اعتماد نیست، نزد فلاویوس فیلوستراتوس (کتاب ۱، بند ۲۷) دیده میشود: بهر خارجی که وارد یکی از بلاد میشد، مجسمه زرین پادشاه را میدادند و او را مکلف بپرستش آن مینمودند. در اینجا مراد شهر بابل است.
  60. آرایش موی سر هخامنشیان نیز چنین بوده است. در واقع رسمی مهم پادشاه پارت بجای تاج دیهیمی کنگره‌دار هخامنشی، دیهیمی مرواریدنشان بر سر میگذاشت و آن را هردیان Herodien (کتاب ۶، بند ۲) «دیهیم مضاعف» نامیده است.
  61. فلاویوس فیلوستراتوس، کتاب ۱، بند ۳۸.
  62. نگاه کنید مثلا تاسی‌توس، سالنامه‌ها ۴، بند ۳۱.
  63. فلاویوس فیلوستراتوس، کتاب ۱، بند ۳۳.
  64. ایضاًً، کتاب ۱، بند ۲۸ و سنکا Seoecn ، گفتار ۱۷.
  65. فلاویوس فیلوستراتوس، کتاب ۱، بند ۳۹.
  66. Diodotos
  67. Demetros
  68. Eutydemos
  69. Eucratides
  70. Menandre
  71. Milinda
  72. رک تحقیقات جدید هرتسفلد، گزارش باستان، ج ۴، ص ۱۳ و ما بعد.
  73. Yuetchi
  74. Wusun
  75. Arsi
  76. شدر در مشرق زمین Morgnland ،۲۸، ص ۸۸، یادداشت ۲ و نیز مقایسه شود با بیلی، بولتن شرقی،۸، ص ۸۸۳ و ما بعد و همچنین هارلون G. Haloun در مجله شرقی آلمان،۱۹۳۷، ص ۲۴۴ و بعد و نیز متینگ در بولتن شرقی،۹، ص 545 arsi-U-sun,Wusun) ، ص ۵۶۳).
  77. Kipin
  78. Maues
  79. Azés
  80. طبق قول هرتسفلد سلسله پارتی از دوره سورن بود، گزارش باستان، ج ۴، ص ۷۰ و بعد.
  81. Gundophares
  82. Gundotarr
  83. Aorse
  84. Yen-tsai
  85. Alan (Alain)
  86. Kudiula-Kadtises
  87. Vima-Kadtises
  88. Kaniska
  89. برای اطلاع بیشتر منابع ذیل را ببینید: فون گوت‌شمید، تاریخ ایران و همسایگانش
    A,von Gutschmid,Gesch,Irans u, seiner Nachbarlander Tabingen 1888

    فون سالت، جانشینان اسکندر بزرگ در باختر و هند

    Von Salles, Die Nachtolger Alexanders des,Grossen in Baktrien und Indien, Berlin 1879

    پرسی گاردنر، سکه‌های سلاطین یونانی و سکایی در باختر و هند

    percy Gardner, Tho Coins of the Greek and Scythic Kings of Bactra and India in the British Museum,London,1885

    وارویک روث، فهرست مسکوکات پارت

    Warwick wroth,Cat. of the Coins of Parthia,London 1903.

    دروئن، سکه‌های کوشانیان کبیر

    Droin, Monnaies des Grands Kouchans Rev. numism. 1896

    هیرت، چین و مشرق رومی

    F. Hirth,China and the Roman Orient,Leipzig, Munchen,1885.

    هر آنکه، مطالبی از منابع چینی برای شناختن اقوام ترک و سکهای آسیای مرکزی

    Franke, Beitrage auz chineschen Quellenzur Kenntnis der Turkvolker und Sky then Zentral asiens,(Abh, pr. Akad. l 1904)
    هرمان، راههای قدیم ابریشم بین چین و شام A.

    راپ سون، تاریخ هندوستان معروف به کمبریج، ج ۱

    E. I. Rapson, The Camdridge. History of India, Gambr. 1922.
    استن کونو، مطالعه راجع بهند و سکایی‌ها (گزارش آکادمی پروس)
    Sten konow' Indoskythische Beitrāge(Sitz. pr. AK.1916,p.787.) F. W. K. Muller, Toxri und Kuisan. Sitz. pr. Ak.

    مولر، تخاری و کوشان 1918'p.۵۶۶. استن کونو و وان ویک: عهد کتیبه‌های «خارستی» هندوستان

    Sten Konow, and W. E. van Wijk, The Eras of the Indian Khaosthi Inscriptions (AO, III ,p.52 sqq.)

    استن کونو، یادداشتهای راجع به تاریخ «هندوسکایی»

    Sten Konow, Notes on Indo-Scythian Chronlogy. (Journal of Indian History, XII,nn. I)

    تاریخ پادشاهان کوشان، که خیلی اسباب بحث و جدال شده است، ظاهراً بعد از تحقیق علمای ذیل در کلیات روشن و ثابت گردیده است. استن کونو-وان ویک-هرتسفلد، گزارش باستان، ج ۴، برلن ۱۹۳۲، ص ۱۱۶-۱ و پ. پلیو P. Pelliot ، تخاریان و کوشانیان

    Tokharien et Koutcheen

    مجله آسیائی،۱۹۳۴، ص ۲۳ و بعد.

  90. جدیدترین تألیف درباره عقاید و افکار دینی ایرانیان قدیم کتاب نیبرگ است موسوم به «ادیان ایران قدیم»، که در این بخش اغلب بآن استناد شده است. اصل این کتاب بزبان سوئدی است و شدر خاورشناس نامی آلمان آن را بزبان آلمانی ترجمه کرده است Nyberg, Die Religionen des alten. برای اطلاع بیشتر درباره عقاید دینی ایرانیان قدیم به منابع ذیل مراجعه شود:
    H. Lommel, Die Religion Zarathustras, Tubingen 1930

    لومل، دین زردتشت

    گیلر، امشاسپندان
    B. Geiger. Die Amesha Spentas, Sitzungsberichte der Wiener Akademie 1916.
    der Wiener Akademie 1916.

    میه، سه سخنرانی راجع به گاثای اوستا

    Ameillet Trnis Conferences sur les Gashá de I'Avesta, Paris 1925.

    در باب یشتا رجوع کنید به ترجمه لومل.

    Die Yashts des Avesta ubersetzt und eingeleitet von H. Lemmel.
    در این باب دو مقاله بقلم «هرتل» یکی در «منابع و تحقیقات هندی و ایرانی» و دیگری جزو «رسالات آکادمی ساکس»، شایان دقت است. در آنجا نویسنده کلیه عقاید و نظریات خود را درباره «نیایش آتش»، که در جملات و عبارات مذهبی زردشتی یافته، با یشتها تطبیق میکند:
    J. Hertel Indo-Iranischo Quellen uud Forschuugen,Heft 7 und Abhandlungen der sacksischen Akademie Bd. XLI. NoVI
    بنونیست و رنو، ورتر و ورثرغن.
    E. Benveniste et L. Renou, Vrtra et Vrthragna, Paris 1934.

    بیرکه‌لاند، زردشت پیغمبر ایران.

    H. Birrkeland, Zaratstra, Irans profet, Oslo 1943.
  91. daiva
  92. Varuna
  93. Mira
  94. نیبرگ، دین، فصل ۳.
  95. Rashnu
  96. Sraosha
  97. دین، ص ۶۵ و ما بعد و بخصوص فصل ۴.
  98. Ordalie
  99. Ashi
  100. Verethraghna
  101. Xvarenah
  102. haoma
  103. soma
  104. دین، ص ۲۶۰ و ما بعد.
  105. Aredvlsura Anahita
  106. Zarathushtra
  107. Spenta Mainyu
  108. بیلی در یک تتبع بسیار مستندی (بولتن شرقی ۱۹۳۶، ص ۲۷۶ و ما بعد) لفظ «سپنت» را با جمله «دارای قدرت مافوق‌الطبیعه» معنی میکند. در باب «مینیو» راست است که ترجمه آن بلفظ فرانسه «etprit» کاملاً رضایت‌بخش نیست، اما این کلمه را نمی‌توان با یک کلمه مترادف در السنه جدید تعریف کرد. «مینیو» شاید چیزی شبیه «I'a pensee en action» باشد. رک، نیبرگ، دین، ص ۱۰۲ و ۱۲۰.
  109. Aka Mainyu
  110. Aera Mainyu
  111. Amesha Spenta
  112. Vohu Manah
  113. Asha
  114. Rta
  115. Xshathra
  116. Asmaiti
  117. Haurvatat
  118. Ameretat
  119. دین، ص ۸۷.
  120. لومل، دین زردشت مطابق اوستا:
  121. دین، ص ۱۱۴ و ما بعد.
  122. daena.
  123. دین، ص ۱۱۴ و پس از آن.
  124. ashavan
  125. dreghvant
  126. Aeshma
  127. Tishtrya
  128. Sirius
  129. Fravashi
  130. رک به تحقیقات جدیدی که من در رساله جدید الانتشار خود مرسوم به «فصل اول وندیداد و تاریخ نخستین تیره‌های ایرانی»
    «Le premier chapitre du Vendidad et I'histoire primitive des tributs iraniennes". (D. Vid. Slesk. hist-fil. Medd,XXIX.4.)
    بیان کرده‌ام. به عقیده «نیبرگ» نوعی از این امتزاج و اختلاط حتی در یکی از آخرین مراحل موعظات زردشت نیز دیده می‌شود.
  131. دین، ص ۳۳۶ و ما بعد، دمونولوژی، ص ۲۸ و ما بعد. درباره «منها» رک بنونیست. مغها در ایران قدیم.
    Les Mages dans I'Ancien Iran
    نشریه انجمن تتبعات ایرانی، ۱۹۳۸.
  132. Astvat-ereta
  133. Saoshyant
  134. frashokereti
  135. Vidaeva-data
  136. آگائیاس (كتاب دوم، بند 23 و بعد) صریحا مى‌گوید، كه به دخمه نهادن مردگان از عادات ایرانیان عهد ساسانى بود. هیون تسبیانك زوار بودایى چینى فقط اجمالا تذكر مى‌دهد، كه ایرانیان غالباً اجساد مردگان خود را رها می‌کرده‌اند (بیل، ۲، ص ۲۷۸). اینوسترانتزف رساله‌ای در باب رفتار ایرانیان قدیم با مردگان خود بروسی نوشته‌است و ترجمه انگلیسی آن توسط بوگدانو Bogdanov در «مجله انستیتوی شرقی جی کاما» منتشر شده. (شماره ۳، ص ۲۸–۱).
  137. Pairika
  138. دمونولوژى، ص ۲۵ ببعد.
  139. Zurvan
  140. رک فصل سوم.
  141. Maguseen
  142. كومون، آخر الزمان بنا بر قول مجوسان غربى، مجله تاریخ ادیان،۱۹۳۱، ص ۲۹ و ما بعد.
    F,Cumont,La fin du monde selon les msges eccidentaux.
  143. كومون، «متون و ابنیه منقش راجع باسراردین میترا» -
    Textes ot Monuments figures nelatifs aux Mysteres de Mithra.
    ج ۱ و ۲، چاپ بروكسل ۹۹-۱۸۹۶ و نیز از همین مؤلف، «اسرار میترا»
    Les Mystere de Mithra
    چاپ سوم، بروكسل ۱۹۱۳.
  144. اشتاین، ایزدان زردشتى در روى مسكوكات هندوسكایى (مجموعه آثار بابل و شرق)
    A. Stein,Zeroastrian Deities on Indo-Scythian coins' Baby lonian and Oriental Record,I,London 1886-87
    وست، مطالعه در باب نقوش
    Notes on Indo-scythian coin-Iegendt.
    مسكوكات هندوسكایى در همان مجموعه، ج ۲، چاپ لندن ۱۸۸۸، كریستنسن، مطالعات زردشتى، ص ۳۶ و ما بعد.
  145. Ahura Mazdah
  146. Zeus magiststos
  147. Apollon
  148. Athene
  149. هرتسفلد، تاریخ باستان، ص ۴۴.
  150. Bel
  151. Shamash
  152. Ishtar
  153. Antiochos
  154. Zeus-Oromasdes
  155. Apollon-Mithras-Helios-Hermos
  156. Artagenes-Heracles-Ares
  157. اونوالا Unvala، ملاحظاتى در باب دین پارتیان Observations on the Reltgion of ohe Prthians، چاپ بمبئى ۱۹۲۵.
  158. pumbaditha
  159. Mahoze
  160. Reshgaluta
  161. Amoraim
  162. گرتس Gratz، تاریخ یهود Geschichte der Juden، چاپ ۴، ج ۳، ص ۳۰۰ و ما بعد، ج ۴، ص ۲۵۱ و ما بعد و ص ۳۲۹ ببعد. نوی بوئر Neubauer، جغرافیای تلمود- raphie du Talmoud,Lageog ص ۴۳۶ و ۳۶۰-۳۵۶. لابور، مسیحیت در شاهنشاهی ایران، ص ۷ و ما بعد.
  163. لابور، ص ۱۷-۹. زاخو Sachau، تاریخ اربل Die Chronik Arbela رساله آکادمی پروس ۱۹۱۵. بورکیت F. C. Btrkitt تاریخ قدیم کمبریج Aneient History The Cambridge، ج ۱۲، ص ۴۲۲ و ما بعد.
  164. زاخو، کتاب سابق الذکر. ص ۱۲ و ما بعد.
  165. هوفمان، ص ۴۶-۴۵.
  166. رک گرسماق، تغییرات ادیان شرقی در اثر افکار یونانی.
    H. Gressmann, Die Umwandelung der orientalschen Religionen unter dem Eintluss hellenischen Geistes, Sortrageder Bibli othek Warburg, 1926.
  167. رک بیده و کومون، مغهای یونانی شده،۲ ج
    l. Bidez et F. Cumont, Les mages hellenisees I-II, Paris 1935
  168. رک آلفاریک، خطوط مانویان، ج ۲، ص ۲۰۵ و ما بعد. P. Alfaric,Les ecritures manicheennes, و نیز کتاب بیده و کومون، ج ۱، ص ۸۵ ببعد.
  169. ریتزن اشتاین، ادیان مرموز یونانی، چاپ دوم، ص ۱۵.
  170. Gnosticisme
  171. فرید لندر، مذهب گنوستیکی یهود قبل از مسیح
    Friedlawer oer volchristliche jadische Gnostlcismas Gottingen 1898 Reitzenstein,Die hellenitischen Mysterienreligionen.
    بوسه، مسائل عمده مذهب گنوستیکی،
    W. Bousset, Hauptprobleme der Cnosis, Wottingen 1907
    شولتس، استاد گنوستیکی.
    W-Schultz, Dokumente der Gnosis, Wien 1915.
    لگه، پیشروان و رقبای عیسویت
    F-Legge, Forerunners and Rivales of Cnristianity, Cambridge 1915.
  172. Besilide
  173. Valentin
  174. Marcion
  175. Ophite
  176. Naassene
  177. Elchesaite در روز، ظهور عیسویت از آیین گنوستیکی
    A, Drews, Die Enstehung des Christentums aus dem Gnostizismus, Jena 1924.
    لیزه گانگ، مذهب گنوستیکی. H. Leisegang,Die Gnosis,Leipzig 1924. فون وزن دنک، انسان اول و روح بنا بر عقیده ایرانیان، ص ۱۱۱ و بعد
    O. G. von Wesendonk, Jrmensch und Seele in der iranischen- Uber lieferung, Hannover 1924.
    دوفای، گنوستیکها و مذهبشان، چاپ دوم، پاریس ۱۹۲۵
    E. de Faye, Gnostiques. etgnosticisme.
    مقاله شدر در مجله موسوم به «زمان باستان» Die Antike ، ج ۴، ص ۲۶۵-۲۲۶. همچنین رک به مطالعات هارناک Harnack راجع بمذهب مرقیون.
  178. در باب «ابن دیصان»، که در مشرق زمین دارای شهرت خاصی است رک به منابع ذیل: مقالات فون وزن دنک تحت عنوان «ابن دیصان و مانی» Bardesanes und در Acta Orientalia Mani ، ج ۱۰، ص ۳۳۶ و ما بعد مقاله شدر تحت عنوان ابن دیصان الرهائی در روایات کلیسای یونانی و سریانی
    Bardesanes von Edessa in der Ueberlieferung der griechischen und der syrischen Kirche.
    در مجله تاریخ کلیسا Zeitschr. f. Kirchengesch. سال ۱۹۳۲، ص ۲۱ و بعد.
  179. eon
  180. در باب گیومرد، نخستین انسان، رک فصل سوم این کتاب.
  181. Soter
  182. gnosis صورت نخستین و ترکیب بعدی سیستم مانوی Urform und ص ۱۲۱، Fortbildung des manischaischen Systems.
  183. براند W. Brandt، مذهب ماندائی Die mahaische Religion، لیپزیگ ۱۸۸۹.
    پالیس S. A. Palis، مطالعه در باب ماندائیان (بزبان دانمارکی) Mandaeiske Studier، کپنهاک ۱۹۱۹؛ ترجمه انگلیسی این کتاب کپنهاک ۱۹۲۶.
    پترسون Peterson، عیسویت و کیش ماندائی Urchristentum und Man daismus مجله تحقیق راجع به اناجیل Zeitschrift f. d. neutestamenliche Wissenschaft ج ۲۷٬۱۹۲۸، ص ۵۵ ببعد.
    چند متن ماندایی را براندو پونیون Pognon و لیدسبارسکی Lidzbrski و ریتزن اشتاین مورد تحقیق قرار داده و منتشر کرده‌اند رک به کتاب پالیس موسوم به Essay on Mandrean Bibliography 1560-1930 لندن و کپنهاک ۱۹۳۳.
  184. الفهرست، چاپ فلوگل، ص ۳۴؛ مقایسه شود با فلوگل، مانی، ص ۱۳۳ و ما بعد و شدر، صورت اصلی الخ، ص ۶۹.
  185. تصوف. رک شدر، تعالیم اسلامی راجع بانسان کامل Die islamische Lehre vom vollkommenen Menschen.، مجله شرقی آلمان، ج ۷9(1925)، ص ۱۹۲ و ما بعد.
  186. پدرسن A. Pedersen، صائبه The Sabians در یک مجلد مطالعات شرقی که تقدیم پروفسور برون شده است، کمبریج ۱۹۲۲، ص ۳۸۳ و ما بعد.
  187. Asoka
  188. Agathocle
  189. Hinayana
  190. Mahayana
  191. Vihara
  192. Bodhisattva
    این کلمه همانست که در فارسی بوذاسف شده است (مترجم).
  193. فوشه. صنعت یونانی و بودایی در گنداره، ج ۱ و ۲، پاریس ۱۹۱۸-۱۹۰۵.
    A,Foucher,L'art greco-boucdhique du Canara
  194. اشتاین، ویرانه‌های زیر ریگ ختن ,Ssnd-buried Ruins of Khotan لندن ۱۹۰۳؛ ایضاً همین مؤلف، ختن قدیم Ancient Khotan ،۲ ج، اکسفورد ۱۹۰۷؛ ایضاً، ویرانه‌های دشت ختای Ruins of Desrt Cathay ،لندن ۱۹۱۲. گرون و دل، آثار عتیق بودایی در ترکستان چین، برلن ۱۹۱۲
    A. Grunwedel, Altbudhistis che Kultstatten in Chinesisch-Turkistan.
    فون لوکوک، خوچو، برلن ۱۹۱۳ A. von Le Goq, Chotscho.
  195. الف وی‌گدار وهاکن، آثار عتیقه بوداییان در بامیان، پاریس-بروکسل 1928. A. etY. Godard et Hackin, Les antiquites boudhiquues de- کاوشهای جدید- Bamiyan. Nouvelles recherches archeologiques- باستان‌شناسی در بامیان a Bamiyan تألیف هاکن به همکاری ژی-کارل، پاریس ۱۹۳۳. هاکن، کارهای هیئت باستان‌شناسی فرانسوی در افغانستان L,oeuvre de Ia Delegation archeologique francaise en Afghanistan(1922-32) ، ج ۱، توکیو ۱۹۳۳
  196. ببل، ج ۲، ص ۲۷۸.
  197. هیئت‌های ذیل در ترکستان چین به کاوشهای باستان‌شناسی پرداخته‌اند.
    از انگلستان: به ریاست «اشتاین» در سالهای ۱۹۰۱-۱۹۰۰ و ۱۹۰۸-۱۹۰۶
    از آلمان: به ریاست «گرون ودل» و «هوت» Huth در ۱۹۰۳-۱۹۰۲، تحت نظر «رفون لوکوک» در ۱۹۰۴، تحت نظر «گرون ودل» و «فون لوکوک» در ۱۹۰۶- ۱۹۰۵، به سرپرستی «فون لوکوک» و «بارتوس» Barsus ۱۹۱۴-۱۹۱۳.
    از فرانسه: تحت نظر «پلیو» pelliot در سالهای ۱۹۰۹-۱۹۰۶.
    از روسیه: چندین هیئت علمی، که دوتای آن به ریاست «دلدنبورگ» d'Oldenburg بود (آخرین آنها در سنه ۱۹۱۵).
    از ژاپون: از سال ۱۹۱۰ ببعد هم هیئت‌های متعددی از ژاپن در آنجا کار کردند.
  198. Chaldaeo-Pehlevi
  199. Andreas
  200. Ideogrammes
  201. Estranghelo
  202. F. W. K. Muller
  203. بقایای اوراق خطی تورفان، ج ۱. گزارش آکادمی پروس،۱۹۰۴ و ج ۲، رسالات آکادمی پروس،۱۹۰۴. دو صفحه از یک کتاب سرود مانوی (مهرنامگ)، رسالات آکادمی پروس،۱۹۱۳.
  204. C. Salemann
  205. تتبعات مانوی، ج ۱. رسالات آکادمی سن پترزبورگ،۱۹۰۸ و نیز کتاب دیگر همین مؤلف موسوم به «مانیکائیکا» (Manichaica I. V.) ایضاً سن‌پترزبورگ ۱۹۱۳-۱۹۰۷.
  206. در کتاب‌مان: تحقیقات کردی و فارسی، بخش ۱، مقدمه ص XIV و ما بعد.
  207. P. Tedesco لهجه‌شناسی متون ایرانی غربی تورفان.
    Dialectologie der Westiranischen Turfantexte.
  208. لنتس عناصر زبان شمال ایران در کلام فردوسی، مجله هندشناسی و ایران‌شناسی، ج ۴، ص ۲۵۱ و بعد W. Lentz,Die nordiranischen Elemente in der neupersischen Literatursprache bei Firdosi.
  209. بعقیده شدر (گنومون Gnomon. 9، ص ۳۵۸) «لهجه شمالی» متون تورفان، همان زبان متداول مانویان خراسانی می‌باشد (ناحیه شمال شرقی شاهنشاهی ساسانی). مانویان پس از قتل پیشوای خود بخراسان پناهنده شدند تا از آزار و تعقیب در امان باشند و در این ناحیه زبان اشکانی بیش از نواحی غربی دوام یافته است.
  210. Gauthiot
  211. در باب زبان و ادبیات سغدی بمنابع ذیل مراجعه کنید: مولر، F. W. K. Muller بقایای آثار خطی Handschriften-Reste، ج ۲، ص ۱۰۳-۹۶(مشتمل بر قطعاتی از متون مانوی) : از همین مؤلف، متون سغدی Soghdische Texte ج ۱. رسالات آکادمی پروس ۱۹۱۳(قطعاتی از انجیل) گوتیو R. Gauthiot، یک ترجمه سغدی از وسنتریاتک- Une version sogh du Vessantara Jataka مجله آسیایی ۱۹۱۲؛ از همین مؤلف، سوترای انکل لونگ Le Sutra du religieux Ongles-longs، یادداشتهای - زبان‌شناسی، ج ۱۷؛ ایضاً از همین مؤلف، تحقیق در باب صرف و نحو سغدی Essai de Grammaire soghdienne ج ۱، پاریس ۲۳-۱۹۱۴، ج ۲، تألیف بنونیست ۱۹۲۹. - گوتیو-پلیو-بنونیست، سوترای علل و معلولات Le Sutra des Gauses et Des Effets،۲ ج، پاریس ۲۸-۱۹۲۰. یادداشتهای روزنبرگ F. Resenberg در زابیسکی Zapiski، ج ۲۴ و در بولتن آکادمی علوم شوروی ۱۹۱۸ و ۱۹۲۰ و ۱۹۳۱. ریشلت H. Reichelt بقایای آثار خطی سغدی در موزه بریتانیا Die sogdischen Handschriftenreste des Brit. Museums ج ۱ و ۲، هیدلبرگ ۳۱-۱۹۲۸ هانسن O. Hansen، در باب قسمت سغدی کئیبه سه زبانی کارابال گاسون Zur soghdischen Inschrift auf dem dreisprachigen Denkmal- مجله انجمن فنلاندی واوگری،1930. von Karabalgasun, مولر، متون سغدی، ج ۲، که بعد از فوت مولر توسط لنتس Lentz ضمن گزارش آکادمی پروس، در سال ۱۹۳۴، منتشر شده است. تدسکو Tedesco، مجله هند و ایران،۱۹۲۵، ص ۹۴ و ما بعد. گوتیو-پلیو-بنونیست، سوترای علل و معلولات Le Sutra des Gauses et Des Effets،۲ ج، پاریس ۲۸-۱۹۲۰. یادداشتهای روزنبرگ F. Resenberg در زابیسکی Zapiski، ج ۲۴ و در بولتن آکادمی علوم شوروی ۱۹۱۸ و ۱۹۲۰ و ۱۹۳۱. ریشلت H. Reichelt بقایای آثار خطی سغدی در موزه بریتانیا Die sogdischen Handschriftenreste des Brit. Museums ج ۱ و ۲، هیدلبرگ ۳۱-۱۹۲۸ هانسن O. Hansen، در باب قسمت سغدی کئیبه سه زبانی کارابال گاسون Zur soghdischen Inschrift auf dem dreisprachigen Denkmal- مجله انجمن فنلاندی واوگری،1930. von Karabalgasun, مولر، متون سغدی، ج ۲، که بعد از فوت مولر توسط لنتس Lentz ضمن گزارش آکادمی پروس، در سال ۱۹۳۴، منتشر شده است. تدسکو Tedesco، مجله هند و ایران،۱۹۲۵، ص ۹۴ و ما بعد.
  212. راجع بزبان و ادبیات سکایی منابع ذیل را ببینید: لویمان Leumann، لغت و ادبیات آریایی شمالی Zur nordarischen und Literatur Sqrache، نشریه انجمن علمی اشتراسبورگ ۱۹۱۲؛ ادبیات بودائی بزبان آریایی شمالی و ترجمه آلمانی ,Nordarisch und Deutsch Buddhistische Literatur ,رسالات شرقی،۱۹۲۰؛ تعالیم منظومه بودایی بزبان آریایی شمالی (سکایی) Lehrgedicht des Buddhismus Das nordarische (sakische)، رسالات شرقی، ج ۲۰: جزوه ۲-۱. ریشلت، سالنامه هند و ژرمنی Indogermantsches Jahrbuch،۱۹۱۳، ص ۲۰ و ما بعد. استن کونو، قطعاتی از یک کتاب بودایی بزبان آریایی قدیم Fragments of a - Buddhist work in the Ancient Aryan Language، یادداشتهای بنگاله، ۱۹۱۴؛ آثار خطی ختنی Khotanese Manuscripts در کتاب مورنلی R. Hoernle موسوم به Remains of Buddhist Literature Manuscripts ج ۱، اکسفورد ۱۹۱۶؛ مطالعات هند و سکایی Indoskytische Bditrage، گزارش آکادمی پروس، Saka Version of the، اسلو ۱۹۲۹؛ مطالعات سکایی Saka Studies، اسلو ۱۹۱۶، ص ۷۸۷ و ما بعد؛ ترجمه سکایی بدر کل پیکاسوترا Bhadrakalpikasutra Tha Late Prof. Lenmann's Edition، مجله نروژی علم لغت- ۱۹۳۲؛ یک متن جدید سکایی چاپ مرحوم پرفسور لویمان of a Naw Saka Text Norshe Tidsshrift for Sprogvidenskab، ج ۷٬۱۹۳۴ و ج ۱۱٬۱۹۳۸؛ دوازده ورق از یک نسخه خطی سوورن‌بها سوترا بزبان سکایی ختن Zwolf Blatter einer Handschrift des Suvarnabhasutra in Khotan-Sakisch، گزارش آکادمی پروس،۱۹۳۵؛ یک لهجه جدید سکایی Ein neuer Saka-Dialekt، گزارش آکادمی پروس،۱۹۳۵؛ یک متن طبی بزبان ختنی A,Medical Text in Khotanese، اسلو ۱۹۴۱(از انتشارات آکادمی علوم نروژ، شماره ۴). لودرس، موراهای سکایی، گزارش آکادمی پروس ۱۹۱۹. تدسکو، مجله هند و ایران،۱۹۲۵، ص ۹۴ و ما بعد. بیلی، آثار ختنی Hvatanica، ج ۳-۱، بولتن شرقی، ج ۷ و ۹. مقصود از زبان «آریایی شمالی» nordarisch و «ختنی» Khotanese همان زبان سکایی می‌باشد.
  213. Sieg
  214. gnilgeiS
  215. Meillet
  216. kentum
  217. Italo-celtique
  218. در باب زبان و ادبیات تخاری بکتب و رسالات ذیل مراجعه کنید.
    مولر؛ زبان تخاری Tokharisch : گزارش آکادمی پروس، ۱۹۰۷. زیک Sieg و زیگلینگ، Siegling، زبان تخاری، ایضاً گزارش آکادمی پروس ۱۹۰۸.
    میه، زبان تخاری Le Thokharien، سالنامه هند و ژرمنی ۱۹۱۳، ص ۱۲ و ما بعد.
    سیلون لوی Sylvain Levi، قطعات کوشانی Kuchean Fragments، مجموعه آثار خطی هورنلی، ص ۳۵۷ و بعد.
    زیک و زیگلینگ، بقایای زبان تخاری Tokharche Sprachreste، برلن ۱۹۲۰.
    هولگر پدرسن Holger Pedersen، طبقه‌بندی لهجه‌های هند و اروپائی des dialectes Indo-europeens Le groupement، گزارش آکادمی دانمارک ۱۹۲۶: تخاری از نظر مقایسه زبانهای هند و اروپایی der indo-europaischen Sprachvergleichung Tocharisch Vom Gesichtspunkt، گزارش آکادمی دانمارک ۱۹۴۱.
  219. شدر، مطالعات ایرانی Iranische Beitrage، ج ۱، هاله Halle، ۱۹۳۰، آثار جمعیت علمای کونیگسبرگ- Konigsberger Gelehrten Gesell schaft Schriften der، سال ششم، دفتر ۵؛ مسینا Messina، آرامی قدیم L'aramaico antico، رم ۱۹۳۴.