اورازان/فصل یازدهم
۱۱
چند نکتهٔ دستوری
الف – وضع صفت و موصوف
در لهجهٔ اهالی اورازان صفت همیشه قبل از موصوف میآید. با این وضع که آخر صفت همیشه مفتوح است. قرمزبز = بز قرمز. گته قزان = دیگ بزرگ. تله کاسه = کاسه تلخ (تلخ کاسه)
ب – وضع مضاف و مضاف الیه
نیز مضاف الیه همیشه قبل از مضاف درمیآید. با این فرق که کسرهٔ مضاف بصورت اشباع شده (یاء) در آخر مضاف الیه در میآید. مثل: یزدان بخشی قبری دیم = نزدیک قبر یزدان بخش. اسکولی میان = میان غار. پایی بن = بن پا. بزانی شیر = شیربزها. اوری پیش = پیش او.
ج – علامت مفعول صریح (را)
(را) علامت مفعول صریح در لهجهٔ محلی بصورت راء مفتوح خلاصه میشود نه بصورت راء مضموم که در لهجهٔ تهران است. و در اغلب موارد نیز (ر) حذف میگردد و مفعول صریح فقط بعنوان علامت مشخص (فتحه)ای را حفظ میکند. مثل: چاقوره صوبدا = چاقو را تیز کرد. اینه تندوری میان دوشانین = اینرا میان تنور بتکانید.
د – حرف اضافهٔ (از)
حرف اضافه (از) بصورت (دی) و در دنبال کلمه درمیآید نه پیش از کلمه. چه در مورد مفعول بواسطه و چه در هر مورد دیگری. مثل: پیه رش صحرا دی بیومه = پدرش از صحرا آمد. اوره خودی راست کرد = او را از خواب بیدار کرد.
ه – محل حرف نفی
در افعالی که پیشوند دارند مثل: هاکشین = کشیدن. هاکتیین = افتادن. هاخرین = خریدن. دمبستن = بستن. دمینیین = گذاشتن. ویگیتن = گرفتن. حرف نفی پس از پیشوند درمیاید. مثل: هانکشی = نکشید. هانخری = نخرید. دنمیبنده = نمیبندد. دنمینن = نمیگذارند. و نمیگیره = نمیگیرد. اما افعالی که با حرف اضافهٔ «ب» استعمال میشوند از این قاعده مستثنی هستند. و نیز در فعل نهی این قاعده مرعی نیست.
و – فعل (است)
فعل معین «است» که در آخر کلمات در لهجهٔ تهران بصورت کسره خلاصه میشود (مثل سفیده = سفیداست) در لهجهٔ محلی بصورت فتحه خلاصه میشود. مثل: باروله = بار کج است. کوهستان کمکستانه = کوهستان کمکستان است.
ز – جمع فقط با (آن)
تقریباً بدون استثناء تمام انواع اسامی در لهجهٔ محلی با (آن) جمع بسته میشود. در تمام ایامی که راقم این سطور در آن نواحی بسر بردهاست حتی یکبار بخاطر ندارد که اسمی با علامت جمعی غیر از (آن) جمع بسته شده باشد. مثل: ریکان = ریگها. داران= درختها. یالان = بچهها. سیفان = سیبها و الخ.
ح – علامت نسبت
«ای» علامت نسبت در زبان رسمی است مثل تهرانی و پایینی. گرچه گاهی «این» هم در اینمورد بکار میرود. اما در لهجهٔ اوارازان علامت نسبت همیشه «این» است در آخر کلمه. حتی اگر اسم منسوب هم جمع بسته شود باز چیزی از این پسوند نمیافتد. مثل: جوارین = بالایی. جیرین = زیری. نسایین = نسایی. تهرانین = تهرانی و الخ.
چند نکته مربوط به صوت شناسی
الف – قلب و تحریف کلمات عربی
اغلب کلمات عربی مورد استعمال در لهجهٔ محلی بصورت مخصوصی نرمش یافته یا قلب و تحریف میشود. در مثالهای زیر، بعنوان مثال در اغلب موارد (ع) یا افتادهاست یا بصورت (ه) در آمده.
دعوا | دهوا | مزرعه | مزرعا kozra-á | |||
صاف | صو | ساعت | ساهت | |||
صرفه | صفره | قطع امید | قته میت |
ب – تبدیل حروف
۱– حروف «غ – ق» در لهجهٔ محلی اغلب بصورت «خ» درمیآید. مثلا در لغات زیر:
تیخ – وخت – چخماخ که بترتیب بجای تیغ – وقت – چخماق بکار میرود.
۲– حرف «ز» در لهجهٔ محلی اغلب بصورت «ج» درمیآید و گاهی بصورت «ک». در لغات زیر:
جیر – پوجار – دمیجار – ریک، که بترتیب بجای زیر – پاافزار – دیمی زار – ریز، میآید.
۳– تبدیل حرف «ب» است به «ف». در لغات زیر:
سیف – جیف – فینی – زفان، که بترتیب بجای سیب و جیب و بینی و زبان، میآید و بالعکس «رف» در لهجهٔ محلی «رب» میشود.
۴– معادل حرف «ر» کلمات فارسی در کلمات محلی اغلب «ل» بکار میرود. در لغات زیر:
چل – غلبال – چمبله – اصطل – بلگ – اوسال، که بترتیب بجای چرخ – غربال – چمبره – استخر – برک و افسار میآید.
۵– «ه» غیر ملفوظ در آخر کلمات فارسی در لهجهٔ محلی در برخی موارد بصورت «ک» درمیآید. گاهی ماقبل مضموم و گاهی ماقبل مفتوح.اما این «ک» هیچوقت ماقبل مکسور نیست. مثلا در لغات زیر:
خالک – شوپرک – اسپرک، که بترتیب بجای خاله – شبپره – اسپره میآید.
ج – تشدید حروف
۱– در لهجهٔ محل حرف «چ» اگر میان دو حرف صدادار قرار گرفته باشد بشرط اینکه مصوت دومی بلند، یعنی (آ – او – ای)، باشد مشدد خواهد شد. در کمات زیر:
قاچی لی – گوراچان – اچین واچان – بواچال – کولاچیه و غیره...
صرف چند فعل
۱– خوردن baxordian | دوم شخص امر baxor | |
---|---|---|
میخورم mixorom | خوردم baxordom | |
میخوری mixori | خوردی baxordi | |
میخورد mixora | خورد baxord | |
میخوریم mixorém | خوردیم baxordém | |
میخورید mixorén | خوردید baxordén | |
میخورند mixoran | خوردند baxordon | |
خوردهام baxordiam | خورده بودم baxordebiam | |
خوردهای baxordiey | خورده بودی baxordebiey | |
خورده است baxordia | خورده بود baxordeba | |
خوردهایم baxordi-eym | خورده بودیم baxordebieym | |
خوردهاید baxordi-evn | خورده بودید baxordebieyn | |
خوردهاند baxordian | خورده بودند baxordebian |
۲– گفتن baguton | دوم شخص امر bagu | |
---|---|---|
میگویم migu-om | گفتم bagutom | |
میگویی migu-i | گفتی baguti | |
میگوید migu-a | گفت bagut | |
میگوییم migu-ém | گفتیم bagutém | |
میگویید migu-én | گفتید bagutén | |
میگویند migu-an | گفتند baguton |
۳– برشته کردن darbijian یا barboshtan | دوم شخص امر barbij | |
---|---|---|
برشته میکنم mibijom | برشته کردم barbitom | |
برشته میکنی mirbiji | برشته کردی barbiti | |
برشته میکند mirbija | برشته کرد barbosht | |
برشته میکنیم mirbijém | برشته کردیم barbitém | |
برشته میکنید mirbijén | برشته کردید barbitén | |
برشته میکنند mirbijan | برشته کردند barbiton |
۴– خرد کردن benjian | دوم شخص امر (؟) | |
---|---|---|
خرد میکنم minjanom | خرد کردم benjiom | |
خرد میکنی minijani | خرد کردی benjiey | |
خرد میکند minjana | خرد کرد benji | |
خرد میکنیم minjaném | خرد کردیم benjieym | |
خرد میکنید minjanén | خرد کردید benjieyn | |
خرد میکنند minjanon | خرد کردند benjion |
۵– مکیدن bespejian | دوم شخص امر bespoj | |
---|---|---|
میمکم mispejom | مکیدم bespejiom | |
میمکی mispeji | مکیدی bespejiey | |
میمکد mispeje | مکید bespeji | |
میمکیم mispejém | مکیدیم bespajieym | |
میمکید mispején | مکیدید pespejieyn | |
میمکند mispejon | مکیدند bespejion |
مصدر | دوم شخص امر | اول شخص زمان حال | اول شخص ماضی | |||
---|---|---|---|---|---|---|
۶– ساختن bosáton | بساز bosáj | میسازم misájom | ساختم bosátom | |||
۷– نشستن baneshtian | بنشین banish | مینشینم minshinom | نشستم baneshtom | |||
۸– دیدن bédian | ببین beyn | میبینم meynom | دیدم bédiom | |||
۹– توانستن battanestan | بتوان battán | میتوانم mittámom | توانستم battánstom | |||
۱۰– رفتن béshian | برو bash | میروم mishom | رفتم béshiom | |||
۱۱– بستن dembastan | ببند demband | میبندم dembandom | بستم dembastom | |||
۱۲– کشیدن hákashian | بکش hákash | میکشم mikashom | کشیدم hákashiom | |||
۱۳– افتادن hákatian | بیفت hákat | میافتم mikovom | افتادم hákatiom | |||
۱۴– بودن dabian | باش dabá (?) | هستم dárom | بودم dabiom | |||
۱۵– آمدن biowmian | بیا biow | میآیم miowm | آمدم biowmom | |||
۱۶– گرفتن vigitan | بگیر hági(r) | میگیرم migirom | گرفتم vigitom | |||
۱۷– خوابیدن xottian | بخواب bexos | میخوابم mixosom | خوابیدم xottiom | |||
۱۸– سوراخ کردن beshkájian | سوراخ کن beshkáj | سوراخ میکنم mishkájom | سوراخ کردم beshkájiom |