اورازان/فصل چهارم
۴
تشریفاتی که در اورازان برای عزا قایل میشوند حتی از تشریفات عروسی نیز مفصلتر است. بخصوص اگر آدم سرشناسی مرده باشد. وقتی کسی مرد از خانوادهٔ او یا همسایهها کسی ببام میرود و مناجات میکند و بفارسی و عربی اشعار و دعاهایی میخواند. مردهایی که در ده هستند یا در مزارع اطراف کار میکنند صدای مناجات را میشنوند و جمع میشوند و با هم بقبرستان میروند و دستهجمعی قبر را میکنند. کندن قبر به نیمه که رسید عدهای به ده برمیگردند و بخانهٔ مرده میروند و مرده را برای شستن میبرند. غسالخانه همان چشمهٔ بزرگ جلوی حسینیه است. اگر زن باشد پردهای بدور چشمه میکشند. بعد میت را کفن میکنند و همان دم در حسینیه و اگر زن باشد در داخل - بر او نماز میخوانند و در میان پیرمردها همیشه کسی هست که امامجماعت بشود و کار لنگ نماند. تابوت ندارند. میت را با طناب روی نردبانی میبندند و بدوش میگیرند. بقیهٔ مراسم همان است که در سایر نقاط هم دیده میشود. تشییع جنازه و تلقین میت و دفن. روی میت اول سنگ میچینند بعد روی سنگ خاک میریزند. دفن که تمام شد دستهجمعی بخانهٔ صاحبعزا میروند و در اطاقی جمع میشوند و فاتحه میگذارند و قرآن میخوانند. هر کدام برای خود و با صدای بلند و همهمهای برمیخیزد. سه روز یا بیشتر صبح و عصر کارشان همین است و در این چند روز از دروهمسایه برای صاحبعزا خوراک میفرستند و آنرا «تلهکاسه» میگویند. روز سوم صاحبعزا ناهار میدهد. آش کشک وارزن و اگر دستش بدهانش برسد آبگوشت. دیگر شب هفت و چله و سال ندارند. فقط عید نوروز و عید فطر بگورستان میروند و سر قبر خویشان فاتحه میخوانند و نان و حلوا میبرند. حلوای مخصوصی هم دارند که «زیله» بآن میگویند. کره را که آب میکنند و روغن میگیرند به درد و ناصافی ته آن آرد میزنند و روی آتش میگذارند تا آرد قهوهای بشود. دیگر حتی شیرینی هم بآن نمیزنند.
در تابستان ۱۳۲۴ که دوماهی در اورازان بسر میبردم خبر مرگ یکی از روحانیان اورازانی که ساکن تهران بود ولی در همان فصل برای تبلیغ مذهب بمازندران رفته بود بده رسید. خبر دو سه هفته بعد رسید. یکی از خویشان مرده، سید جعفر نام، که در سفر مازندران با او بود وقتی بده برگشت خبر را آورد. سید جعفر که صاحبعزا هم بشمار میرفت استطاعتی نداشت تا مراسم عزا را آبرومند برگزار کند. ناچار همهٔ اهالی در عزا شرکت کردند. هرکس چیزی گذاشت. بیستوچهار من (۱۸۰ کیلوگرم – هر منی ۷/۵ کیلو است.) گندم و چهار گوسفند فراهم شد و توتون و تنباکو و قهوهٔ مجلس را نیز دکاندار ده بعهده گرفت. از روز ورود سیدجعفر در خانهاش قرآنخوانی بر پا شد. در تمام ساعات روز غیر از موقع شام و ناهار که اهالی بخانههای خود میرفتند مجلس دایر بود. در طول این مدت زنها نیز در مجلس دیگری در همسایگی جمع میشدند و زمزمه و نوحهسرایی میکردند. البته اینجا دیگر از قرائت قرآن خبری نبود. شرکت در مجلس عزا در سه روز اول اختیاری بود ولی روز سوم از یکی دو ساعت قبل از ظهر تمام اهالی از زن و مرد و بچه هر کدام در مجلس جداگانهای حاضر شده بودند و سر ظهر در مجلس مردها قاری «الرحمن» خواند. و در جواب هر «فبای آلاء ربکما تکذبان» قاری، یک بار همه با هم «لابشیء» گفتند. بعد آخوندی را که از گیلیرد دعوت کرده بودند بمنبر فرستادند که پس از خطبهٔ مرسوم، خطاب باهالی اینطور اظهار ارادت کرد: «والسلام علیکم ایها الحاضرون الجالسون فی هذا العزا...» و تمام حضار با هم جوابش دادند که «والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته» و بعد خطیب در مناقب مرده و صاحبعزا مطالبی گفت و گریزی هم در آخر کار زد و بعد ناهار دادند. برای هر کس در کاسهٔ جداگانهای آبگوشت با نان. در آن روز تمام اهل ده در مجالس جداگانه جمع بودند. در مجلس بچهها درست مثل مکتبخانه مردی چوب بدست در میان ایستاده بود و مواظبت میکرد که کسی بسهم دیگری دستدرازی نکند. مردها و زنها گیوههاشان را دم مجلس کنده بودند و تو رفته بودند اما بچهها هر کدام کفشهای خودشان را با خودشان داشتند و زیر پا گذاشته بودند. اگر روز سوم عزاداری بجمعه تصادف کند تا جمعهٔ دیگر عزا را ادامه میدهند. وقتی قاری مشغول خواندن الرحمن بود و حضار «لابشییء» میگفتند سلمانی ده سر صاحب عزا و یکی از خویشان نزدیک او را فی المجلس تراشید و باین طریق عزاداری را ختم شده تلقی کردند. بعنوان عزاداری سیاه نمیپوشند. قبرهای مردگان خود را بندرت پا میگیرند و بسیار نادرند کسانی که سنگی برای روی قبر یکی از خویشان خود تهیه کننند. دستشان نمیرسید. سنگتراش هم دور است. مگر فصل بیکاری باشد و از خود اهالی بربیاید. ولی در گورستان عمومی ده سنگهای خوش تراش زیاد است. حتی سنگ مرمر هم دیده میشود که پیداست در جای دیگری تراشیدهاند و بمحل آوردهاند. در قسمت شمالی و غربی گورستان که بده نزدیکتر است روی قبرها بیشتر سنگهای تراشیده میتوان دید و در قسمتهای دیگر که بجاده نزدیکتر است و از ده بدور افتادهتر، کمتر. شاید در آن قسمت سنگ قبرها دم پا رفته است و شاید هم خرد شده است. کسی چه میداند شاید هم غریبهها بغارت بردهاند؟
سنگ قبرها غالباً از جای خود درآمده، کج وکوله شده، یکوری و حتی دمر بر روی خاک افتاده. حتی بعضی از آنها از امتداد شرقی و غربی نیز بدر آمدهاند. سنگهای مرمر اغلب کوچک است. روی یکی از این سنگهای مرمر که رنگ کرم داشت بخط نستعلیق بسیار زیبا این اشعار حک شده بود:
«ناخورده بری ز باغ دوران موسی | ناچیده گلی ازین گلستان موسی» | |||||
«پژمرده شد از صر صر هجران موسی | گردیده بخاک تیره یکسان موسی» |
و بعد یک دوبیتی که مصراع اول آن ساییده شده بود و کلمات «سر سروران جهان .. موسی» از آن هویدا بود و بعد.
« . . . . . . | بعقبی بدل شد چو دنیای او» | |||||
«خرد بهر تاریخ فوتش بگفت | بهشت برین باد مأوای او» | |||||
«سنهٔ ۱۰۴۰» |
از آیات و کلمات عربی روی این سنگ مرمر کوچک و زیبا هیچ خبری نبود. قطع آن ۲۱×۶۵ سانتیمتر. و این اشعار همه در حاشیهٔ سنگ بود و در میان سنگ نقش و نگاری با گلهای درشت کنده شده بود. سنگ مرمر دیگری بود با خط بسیار بد که تنها «وفات میر محمد حسن ولد میرهدایت» را روی آن کنده بودند. زیر این نوشته شکل مخصوصی شبیه به چلیپا کنده بودند و بقیهٔ سنگ خالی مانده بود. تاریخ نداشت. این علامت چلیپا روی یک سنگ دیگر هم دیده شد که مرمر نبود و باز فقط حاوی وفات «میرفلان...» بود. یک سنگ مرمر دیگر باندازهٔ ۲۳×۳۱ با خط نستعلیق زیبا حکایت از «وفات مرحوم میر محمد مهدی ولد میرمحمد حسین ۴ شهر رجب سنهٔ ۱۱۴۱» میکرد و در زیر نوشته مطابق معمول دهات تصویر یک تسبیح و یک رحل قرآن و مهر و انگشتر و شانه کنده شده بود. و این تصاویر روی سنگهای مختلف بارها تکرار شده بود. شاید بنشانهٔ اینکه متوفی از عالمان دین بوده. باز سنگ مرمر کرم رنگ دیگری بعرض و طول ۵۰×۲۱ سانتیمتر و بضخامت ۲۰ سانت از خاک بیرون افتاده روی زمین بود و با خط نسخ زیبایی در حاشیهٔ بالایش نوشته بود «میر محمد صالح بن میر موسی» و در حاشیهٔ طرف راست «دلا دیدی که آن فرزانه فرزندان ...» و بقیه شعر. و در میان همین سنگ بطرف بالا. این تاریخ بعربی حک شده بود «فی تاریخ شهر محرم سنه سته و ثمانین و تسعمائه» و این بهترین و قدیمی ترین سنگ گورستان بود. باین طریق میشود استنباط کرد که مسلما از اواخر قرن نهم آن ناحیه مسکون بودهاست.