اوحدی مراغهای (مربع)/آن سرو سهی چه نام دارد؟
ظاهر
آن سرو سهی چه نام دارد؟ | کان قامت خوش خرام دارد | |||||
خلقی متحیرند در وی | تا خود هوس کدام دارد؟ | |||||
ماهی که به حسن او صنم نیست | رخسارش از آفتاب کم نیست | |||||
گر دور شود ز دیده غم نیست | کندر دل و جان مقام دارد | |||||
من کشتهی عشق آن جمالم | آشفتهی آن دو زلف و خالم | |||||
آنرا خبری بود ز حالم | کو نیز دلی به دام دارد | |||||
آن کس که دلم همی رباید | گر نیز دلم بسوخت شاید | |||||
تا پخته شود چنانکه باید | دیگ هوسی، که خام دارد | |||||
ای دل، چه کنی خیال خوبان؟ | اندیشهی زلف و خال و خوبان؟ | |||||
آن برخورد از جمال خوبان | کو نعمت و احتشام دارد | |||||
معشوق چو آفتاب دارم | با او هوس شراب دارم | |||||
زیرا که دلی کباب دارم | و آن لب نمک تمام دارد | |||||
قومی که مقربان دینند | با دردکشان نمینشینند | |||||
آواز دهید، تا ببینند | صوفی که به دست جام دارد | |||||
من پند کسی نمینیوشم | چون بر لب مطربست گوشم | |||||
در کیسهی آن کسست هوشم | کو کاسهی می مدام دارد | |||||
ای خواجه، حکایت مجازی | هرگز نبود بدین درازی | |||||
دریاب، که سرعشق بازی | داغیست که این غلام دارد | |||||
پوشیده چو نیست حال برتو | امروز می زلال بر تو | |||||
بی مانبود حلال بر تو | آن باده که دین حرام دارد | |||||
زان چهرهی همچو باغم، ای دوست | هرگز نبود فراغم، ای دوست | |||||
در خاک برد دماغم، ای دوست | بوی تو که در مشام دارد | |||||
خون شد دلم از غم تو، جان نیز | بر چهره دوید و شد روان نیز | |||||
سرخی رخم ببین، که آن نیز | از دیده و دل به وام دارد | |||||
شعر خوش اوحدی روانست | گر گوش کنی به جای آنست | |||||
کز بوسهی شکرین لبانست | این شهد که در کلام دارد | |||||
از گفته او ترا گذر نیست | وز شیوه عشق خوبتر نیست | |||||
آنرا غم جان ز بیم سر نیست | کو مذهب این امام دارد |